۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه








اردلان سرفراز

در سال 1329 در شهري کويري به نام " داراب " ديده به جهان گشود. او فرزند ارشد خانواده بود و اميد و آرزوي يک پدر و مادر جوان. شروع زندگي شاعرانه اش در سال اول دبيرستان در مدرسه امير کبير بود ، با کمکهاي استادي به نام " دانشمند " کسي که براي اولين بار او را به بهاي قلم و نوشته هايش آشنا کرد . پس از مادرش که -خود شاعر ، شعرش را از برکت دست و دامان او مي داند- بزرگ آموزگار و دوستي ديگر بنام " عبدالرحيم معزي " در مقوله شعر شاعري در زندگي اردلان سرفراز کم تاثيرنبود. او به پيشنهاد پسرعموي مادرش ( حسين سرفرازي ، شاعروروزنامه نگار معروف آن زمان ) براي گذران زندگي با راديو ايران و ارکستر جوانان کار خود را به عنوان ترانه سرا آغاز نمود و پس از يک سال به دلايلي موجه راديو ايران را ترک کرد . در طول زندگي شاعرانه اش با آهنگسازان توانمندي همچون : واروژان ، فريد زلاند ، بابک افشار ، تورج شعبانخاني ، محمد حيدري ، منوچهر چشم آذر ، حسن شماعي زاده و بزرگواران ديگري همکاري داشت .
در سال 1362 متحمل درد دوري از وطن شد وبه آلمان رفت . در همين سال پيشنهادهاي کتبي و شفاهي زيادي از امريکا به سمت او سرازير بود اما او نمي خواست ونمي توانست بگونه ترانه هاي رايج ، ترانه بسازد واعتماد مخاطبانش را، کساني که از آغاز تا به امروز با ترانه هاي او زندگي کرده اند- در قماري حقير براي گذران زندگي وبه خاطر يک مشت دلار از دست بدهد . او ترجيح داد در يک شرکت قاب سازي به عنوان کارگر ساده کار کند ، با تني خسته و وجداني آسوده .
او در طول زندگي در کشور هاي مختلفي همچون آلمان ، اتريش ، يونان ، ترکيه ، ايتاليا ، آمريکا و ... روزگار گذرانده است و شايد برخي از اين اشعار زاده اين سفرها باشد.
او با خوانندگاني همچون : ابراهيم حامدي ( ابي ) ، داريوش اقبالي ، و گوگوش همکاريهاريهاي فراواني داشته است. از جمله خوانندگان ديگري که همکاريهاي انگشت شماري با اردلان سرفراز داشته اند مي توان از : فرهاد ، ستار ، مازيار ، معين ، هايده ، شکيلا و ... ياد کرد.
لازم به ذکر است که مدتي پيش دو کتاب شامل گزيده اي از ترانه هاي وي به نامهاي " از ريشه تا هميشه " و "سال صفر" چاپ و منتشر شد که بخش عمده اي از زندگي نامه فوق برگرفته از اين دو کتاب است.
ابراهيم حامدي (ابي) در سالهاي آغازين کار خود با اردلان سرفراز آشنا شد و کار خود را با او شروع کرد . ابراهيم حامدي (ابي) با ترانه مشهور "شب" که سومين ترانه او مي باشد و از آثار اردلان سرفراز مي باشد به شهرت رسيد .اين همکاري با گذشت بيش از سي سال همچنان ادامه دارد و از تلفيق هنر اين دو هنرمند آثاري ماندگار در تاريخ ترانه نوين ايران خلق شده است .

اميدواريم که اين ستاره پرفروغ هميشه در آسمان شعر و ادبيات ما پر نور باشد.


Date of birth:
Year:1950 Month:8 Day:15

ترانه ي آغاز
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دريا هر لحظه در تپيدن و طغيانند
در من هزار آهوي تشنه
در خشكسال دشت پريشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه هاي سفر را
در باغ هاي سوخته مي خوانند
با من كه در بهار خزانم قصه هاي فراواني ست
با من كه زخم هاي فراواني
بر گرده ام به طعنه دهان باز كرده اند
هر قصه يك ترانه
هر ترانه خاطره اي ديگر
هر عشق يك ترانه ي بيدار است
در خامشي حضورم ، حرف مرا بفهم
يا براي عشق ، زباني تازه پيدا كن
تا درد مشترك
زبان مشتركمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
اين من نه ،‌ آن من ديگر
آنكس كه پنجره ي چشم هاي من او را
كهنه ترين قاب است
از پشت پنجره ي زندان
حرف مرا بفهم
كه فرياد تمامي زندانيان
در تمامي اعصار است
در گير و دار قتل عام كبوترها
در سوگ شاخه هاي تكه تكه ي زيتون
وقتي كه از دل جوان ترين جوانه هاي عاشق باغ ماه
بر مسلخ هميشگي انسان
در لحظه ي شكفتن فرياد
باران سرخي از ستاره سرازير است
آن سان كه هر ستاره دليل شرمساري خورشيد هاي بسياري
از برآمدنشان است
تو گريه مي كني
از عمق آشناي جنگل چشمانت
از عمق جنگلي كه در آن پاييز ، در غروب به بغض نشسته
باران بي دريغ اشك تو مي بارد
تا عطر خيس جنگل پاييز
در من هواي گريه برانگيزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعري بسان گريه فرو ريزد
من شعر مي نويسم
تو با ترانه هاي عاشق من ، عاشق
تو با ترانه هاي تشنه ي من دريا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه مي شوي
تو گريه مي كني
تو لحظه هاي شعر مرا ،‌ در خويش تجربه كرده
يعني مرا در بدترين و بهترين دقايق بودن تكرار مي كني
يا با ترانآهاي من بر لب
به رويا رويي جلادان به مسلخ خويش مي شتابي
يعني كه با مني
ديروز
امروز
تا هنوز و هميشه
آيا زبان متشرك اين نيست ؟
آن زبان تازه كه مي گفتم ؟
آيا زبان مشترك اين نيست ؟


غريب آشنا
تو از شهر غريب بي نشوني اومدي
تو با اسب سفيد مهربوني اومدي
تو از دشت هاي دور وجاده هاي پر غبار
براي هم صدايي هم زبوني اومدي
تو از راه مي رسي ،‌ پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، مي آيد همرات بهار
چه خوبه ديدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پاك كنم ، غبار رو از تنت
غريب آشنا ، دوست دارم بيا
منو همرات ببر ، به شهر قصه ها
بيگر دست منو ، تو او دستا
چه خوبه سقفمون يكي باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردي پيشم
تو زندونم با تو ، من آزادام


من و تو
من و تو با هميم اما دلامون خيلي دوره
هميشه بين ما ديوار صد رنگ غروره
نداريم هيچ كدوم حرفي كه باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خيلي وقته سوت و كوره
من و تو
من و تو
من و تو
هم صداي بي صداييم ، با هم و از هم جداييم
خسته از اين قصه هاييم ، هم صداي بي صداييم
نشستيم خيلي شب ها قصه گفتيم از قديما
يه عغمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تمام وعده ها رو داديم و حرفا رو گفتيم
ديگه هيچي نمي مونه براي گفتن ما
من و تو
من و تو
من و تو
هم صداي بي صداييم ، با هم و از هم جداييم
خسته از اين قصه هاييم ، هم صداي بي صداييم
گل هاي سرخمون پوسيده موندن توي باغچه
ديگه افتاده از كار ساعت پير رو طاقچه
گل هاي قالي رنگ زرد پاييزي گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو


قصه ي شهر سكوت
روزي دل من كه تهي بود و غريب
از شهر سكوت به ديار تو رسيد
در شهر صدا كه پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ي مهر تو شنيد
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سينه دلم از تو و ياد تو تپيد
در سينه ي سردم ، اين شهر سكوت
ديوار سكوت به صداي تو شكست
شد شهر هياهو ، اين سينه ي من
فرياد دلم به لبانم بنشست
خورشيد مني ،‌ منم آن بوته ي دشت
من زنده ام از نور تو اي چشمه ي نور
درياي مني ، منم آن قايق خرد
با خود تو مرا مي بري تا ساحل دور
اكنون تو مرا همه شوري و صدا
اكنون تو مرا همه نوري و اميد
در باغ دلم بنشين بار دگر
اي پيكر تو ، چو گل ياس سپيد


دو پنجره
توي يك ديوار سنگي
دو تا پنجره اسيرن
دو تا خسته دو تا تنها
يكيشون تو يكيشون من
ديوار از سنگ سياهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بي صدايي
به لباي خسته ي ما
نمي تونيم كه بجنبيم
زير سنگيني ديوار
همه ي عشق من و تو
قصه هست قصه ي ديدار ، آه
هميشه فاصله بوده
بين دستاي من و تو
با همين تلخي گذشته
شب و روزهاي من و تو
راه دوري بين ما نيست
اما باز اينم زياده
تنها پيوند من و تو
دست مهربون باده
ما بايد اسير بمونيم
زنده هستيم تا اسيريم
واسه ما رهايي مرگه
تا رها بشيم مي ميريم ، آه
كاشكي اين ديوار خراب شه
من و تو با هم بميريم
توي يم دنياي ديگه
دستاي همو بگيريم
شايد اونجا توي دلها
درد بيزاري نباشه
ميون پنجره هاشون
ديگه ديواري نباشه



برج
با دريغي سنگين
شعر آميخته با حسرت يك خاطره را
قصه حادثه ي برج و كبوتر را
يك بار ديگر مي خوانم
اي پرنده ي مهاجر اي مسافر
اي مسافر من ، اي رفته به معراج
تو به اندازه ي قدرت پريدن
تو به اندازه ي دل بريدن از خاك
عزيزي
زير اين گنبد نيلي ،‌ زير اين چرخ كبود
توي يك صحراي دور ،‌ يه برج پير و كهنه بود
يه روزي زير هجوم وحشي بارون و باد
از افق ، كبوتري تا برج كهنه پر گشود
خسته و گمشده از اون ور صحرا مي اومد
باد پراشو مي شكست بارون بهش سيلي مي زد
برج تنها سرپناه خستگي شد
مهربونيش مرهم شكستگي شد
اما اين حادثه ي برج و كبوتر
قصه ي فاجعه ي دلبستگي شد
آخر اين قصه رو ... تو مي دوني .... تو مي دونستي
من نمي تونم برم .... تو مي توني .... تو مي تونستي
باد و بارون كه تموم شد ، اون پرنده پر كشيد
التماس و اشتياقو تو چشم برج نديد
عمر بارون عمر خوشبختي برج كهنه بود
بعد از اون حتي تو خوابم اون پرنده رو نديد
اي پرنده ي من اي مسافر من
من همون پوسيده ي تنها نشينم
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من اسير مرداب زمينم
راز پرواز و فقط تو مي دوني ... تو مي دونستي
نمي تونم بپرم .... تو مي توني .... تو مي تونستي


مستي
مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو ها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
شل كه از راه مي رسه غربت هم باهاش مياد
توي كوچه هاي شهر باز صداي پاش مياد
من غماي كهنمو ور مي دارم كه توي ميخونه ها جا بذارم
مي بينم يكي مياد از ميخونه زير لب مستونه آواز مي خونه
مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
گرمي مستي مياد توي رگ هاي تنم
مي بينم دلم مي خواد با يكي حرف بزنم
كي مياد به جرفاي من گوش بده
آخه من غريبه هستم با همه
يكي آشنا مياد به چشم من
ولي از بخت بدم اونم غمه
مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
خسته از هر چي كه بود
خسته از هر چي كه هست
راه مي افتم كه برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل هميشه خاليه
باز دلم گريه ي تنهايي مي خواد
بر مي گردم تا ببينم كسي نيست
مي بينم غم داره دنبالم مياد
مستي ام درد منو
ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه


جاده
خدا گريه ي ي مسافر رو نديد
دل نبست به هيچ كس و دل نبريد
آدم رو براي دوري از ديار
جاده رو براي غربت آفريد
جاده اسم منو فرياد مي زنه
ميگه امروز روز دل بريدنه
كوله باري كه پر از خاطره هاس
روي شونه هاي لرزون منه
از تموم آدماي خوب و بد
از تموم قصه هاي خوب و بد
چي برام مونده به جز يه خاطره
نقش گنگي تو غبار پنجره
جاده آغوششو وا كرده رام
منتظر مونده كه من باهاش بيام
قصه ي تلخ خداحافظي رو
مي خونم با اينكه بسته هست لبام
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ي عشق ها و دلبستگي ها
خيلي سخته ولي چاره ندارم
جاده
فرياد مي زنه
بيا
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ي عشق ها و دل بستگي ها
خيلي سخته ولي چاره ندارم
جاده
فرياد مي زنه
بيا


غزل
انگار با من از همه كس آشناتري
از هر صداي خوب برايم صداتري
آيينه اي به پاكي سر چشمه ي يقين
با اينكه روبروي مني و مكدري
تو عطر هر سيده و نجواي هر نسيم
تو انتهاي هر ره و آن سوي هر دري
لالاي پر نوازش باران نم نمي
خاك مرا به خواب گل سرخ مي بري
انگار با من از همه كس ‌آشناتري
از هر صدا خوب برايم صداتري
درهاي ناگشوده ي معناي هر غروب
مفهوم سر به مهر طلوع مكرري
هم روح لحظه هاي شكوفايي و طلوع
هم روح لحظه هاي گل ياس پرپري
از تو اگر كه بگذرم ، از خود گذشته ام
هرگز گمان نمي برم از من ،‌ تو بگذري
انگار با من از همه كس آشناتري
از هر صداي خوب برايم صداتري
من غرقه ي تماي غرقاب هاي مرگ
تو لحظه ي عزيز رسيدن به بندري
من چيره مي شوم به هراس غريب مرگ
از تو مراست وعده ي ميلاد ديگري
از تو اگر كه بگذرم از خود گذشته ام
هرگز گمان نمي برم از من تو بگذري
انگار با من از همه كس آشناتري
از هر صداي خوب برايم صداتري



بهت
توي بهت چشم من درد ناباوريه
فصل سرد عشق ما رنگ خاكستريه
دردي كه من مي كشم اگه كوه هم مي كشيد
ذره ذره مي تكيد قطره قطره مي چكيد
مي تونست با دست تو بهت من ويرون بشه
فصل زرد قصه هام ظهر تابستون بشه
قصه يقين عشق توي دفترم بودي
توي آيينه ي شعر شكل باورم بودي
من از خوش باوريهام به ويروني رسيدم
تو را يك لحظه نزديك يه لحظه دور مي ديدم
از تب ناباوري گر گرفته تن من
سهم من از تو اينه چكه چكه آب شدن
دروغ آخريني كه من از تو شنيدم
خودت بودي كه از تو به ويروني رسيدم
از تب ناباوري گر گرفته تن من
سهم من از تو اينه چكه چكه آب شدن
از تب ناباوري گر گرفته تن من
سهم من از تو اينه
چكه چكه آب شدن



دو راهي
شديم از ياد يكديگر فراموش دو راهي بين ما بگشوده آغوش
از آن عشقي كه در ما شعله مي زد به جا مانده اجاقي سرد و خاموش
ميان من و تو دوراهي نشسته صدايي نمانده به لب هاي بسته
به لب هاي خموش اين دوراهي نشسته قصه ي غمگين رفتن
هميشه راه ما با هم يكي بود ولي راهت جدا شد ديگر از من
اگر در چشم هم اشكي ببينيم توان رفتن از ما مي گريزد
برو بگذار اينديوار كهنه به نام عشق ما در هم بريزد
ميان من و تو دوراهي نشسته صدايي نمانده به لب هاي بسته


اسم تو
اين همه شهر عاشقونه هق هق گريه شبونه
اين همه قصه از يك اسمه اسمي كه مثل يك طلسمه
يك اسمه طلسمه
ياد تو ياد تو روزهاي رفته
اسم تو اسم تو اسم هر روز هفته است
شيشه ي عمر من افسون اين يه اسمه
زندگيم بسته ي جادوي اين طلسمه
دنياي من طلسمه يك اسمه يك اسمه
سب هاي چوبي تكيده بادبادك هاي پر كشيده
اين همه خاطره طلسمه ياد يك عمره و ي ه اسمه
طلمسه ، يك اسمه
اسم تو اسم دريا ، كبوتر
بوي تو بوي گل گل هاي سرخ پرپر
اسم تو ،‌ رو تن هرسنگ و هر درخته
گفتنش ، خواستنش مثل عشق تو سخته
كي گفته اين يك اسمه ... طلسمه ... طلسمه



دستاي تو
بي تو خودمو
تك و تنها مي بينم
هر جا كه پا مي ذارم
تو رو اونجا مي بينم
http://www.blogger.com/img/blank.gif
insertar etiquetas de negritaيادمه چشماي تو
پر درد و غصه بود
قصه ي غربت تو
قد صد تا قصه بود
ياد تو هر جا كه هستم با منه
داره عمر منو آتيش مي زنه
ياد تو هر جا كه هستم با منه
داره عمر منو آتيش مي زنه
تو برام خورشيد بودي
توي اين دنياي سرد
گونه هاي خيسمو
دستاي تو پاك مي كرد
حالا اون دستا كجاست
اون دو تا دستاي خوب
چرا بي صدا شده
لب قصه هاي خوب
من كه ياور ندارم
اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا
پشت يك پنجره مرد
آسمون سنگي شده
خدا انگار خوابيده
انگار از اون بالاها
گريه ها مو نديده
ياد تو هر جا كه هستم با منه
داره عمر منو آتيش مي زنه
ياد تو هر جا كه هستم با منه
داره عمر منو آتيش مي زنه



چشم من
چشم من بيا منو ياري بكن
گونه هام خشكيده شد ، كاري بكن
غير گريه مگه كاري مي شه كرد
كاري از ما نمي آد ، زاري بكن
اون كه رفته ، ديگه هيچ وقت نمي آد
تا قيامت دل من گريه مي خواد
هر چي دريا و زمين داره خدا
با تموم ابراي آسمونا
كاشكي مي داد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من گريه كنن
اون كه رفته ، ديگه هيچ وقت نمي آد
تا قيامت ،‌ دل من گريه مي خواد
قصه ي گذشته هاي خوب من
خيلي زود مثل يه خواب تموم شدن
حالا بايد سر رو زانوم بذارم
تا قيامت اشك حسرت ببارم
دل هيچ كي مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا كه گريه دواي دردمه
چرا چشمم اشكشو كم مي آره
خورشيد روشن ما رو دزديدن
زير اون ابراي سنگين كشيدن
همه جا رنگ سياه ماتمه
فرصت موندنمون خيلي كمه
اون كه رفته ،‌ ديگه هيچ وقت نمي آد
تا قيامت دل من گريه مي خواد
سرنوشت چشاش كوره نمي بينه
زخم خنجرش مي مونه تو سينه
لب بسته سينه ي غرق به خون
قصه ي موندن آدم ها اينه
اون كه رفته ديگه هيچ وقت نمي آد
تا قيامت ، دل من گريه مي خواد


اون منم
اون كه هر چي ابر دنياس ، خونه داره تو چشاش
اون كه ناچاره بخنده ، اما گريه س خنده هاش
اون كه تو شهرش غريبه ،‌ با يه عالم آشنا
هيچ كدوم باور نكردن ، غربت تلخ صداش
اون منم ،‌ اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم مي شكنم
ديروز من ، مثل امروز ، مثل فرداس
هر روز دستام ،‌سرد و تنهاس
ديروز ، امروز ، فردا
خيلي سخته ،‌ اين تنهايي ، بي فردايي
تنها موندن ، تنها خوندن
تنها ،‌ تنها ، تنها
اون كه خيلي قصه داره ، رو لباي بي صداش
مونده فريادش تو سينه ،‌در نمي آد از لباش
قد يه دنيا كتابه ، با يه عالم گفتني
هر كدوم از غصه هاشون ، هر كدوم از قصه هاش
اون منم ، اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم مي شكنم



غروبا قشنگن
وقتي خورشيد ميره تا چشماشو رو هم بذاره
رنگ خورشيد غروب چشماتو يادم مياره
هميشه غروب برام عزيز و دوست داشتنيه
واسه اينكه رنگ خوب چشماي تو رو داره
غروبا قشنگن ،‌ با چشات يه رنگن
قشنگ ترين غروبو تو چشاي تو مي بينم
تموم عالمو پر از صداي تو مي بينم
تو چه پاكي ، تو چه خوبي
تو شكوه يه غروبي
مث درياي پر آواز جنوبي
تو برام ديدني هستي مث درياي جنوب
كه پر از رازي و آوازي و قصه هاي خوب
ديدنت براي من هميشه تازگي داره
مث جنگل مث ساحل ، مث دريا تو غروب



اجاق
غريب و گنگ و بي فرياد ، اجاقي سرد و خاموشم
نفس هام سرد و يخ بسته ، زمستون تو آغوشم
يه روز تو سينه ي سردم ، هزاران شعله برپا بود
تنم فانوس شب سوز شباي سرد يلدا بود
يه شب بادي غريب اومد
تا صبح بارون به من باريد
منو خاموش مي كرد بارون
مي برد خاكسترامو باد
چشام در انتظار اشك
لبام در حسرت فرياد
حالا خالي تر از خالي
اجاقي سرد و خاموشم
نفس هام سرد و يخ بسته
زمستونه تو آغوشم
اجاقي خالي و خاموش مث يه قلب بي خونه
يك با دست آفتابيش تو رگ هام خون مي جوشونه
مي دونم شعله ور مي شم مي سوزونم زمستونو
مي گيرم با سر انگشتم همه نبضاي لرزونو
مي دونم شعله ور ميشم مي سوزونم زمستونو
مي گيرم با سر انگشتم همه نبضاي لرزونو



گنجشك هاي خونه
اي چراغ هر بهانه
از تو روشن از تو روشن
اي كه حرفاي قشنگت منو آشتي داده با من
من و گنجشكاي خونه ديدنت عادتمونه
به هواي ديدن تو پر مي گيريم از تو لونه
باز ميايم كه مثل هر روز
برامون دونه بپاشي
من و گنجشكا مي ميريم تو اگه خونه نباشي
هميشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
بس كه اسم تو رو خوندم بوي تو داره نفس هام
عطر حرفاي قشنگت عطر يك صحرا شقايق
تو همون شرمي كه از اون
سرع گونه هاي عاشق
شعر من رنگ چشاته
رنگ پاك بي ريايي
بهترين رنگي كه ديدم
رنگ زرد كهربايي
من و گنجشكاي خونه
ديدنت عادتمونه
به هواي ديدن تو پر مي گيريم از تو لونه


مرداب
ميون يه دشت لخت
زير خورشيد كوير
مونده يك مرداب پير
توي دست خاك اسير
منم اون مرداب پير
از همه دنيا جدام
داغ خورشيد به تنم
زنجير زمين به پام ... آه
من همونم كه يه روز
مي خواستم دريا بشم
مي خواستم بزرگترين
درياي دنيا بشم
آرزو داشتم برم
تا به دريا برسم
شبو آتيش بزنم
تا به فردا برسم ... آه
اولش چشمه بودم زير آسمون پير
اما از بخت سياه
راهم افتاد به كوير
چشم من به اونجا بود
پشت اون كوه بلند
اما دست سرنوشت
سر رام يه چاله كنده ... آه
توي چاله افتادم
خاك منو زندوني كرد
آسمون هم نباريد
اونم سرگروني كرد
حالا يك مرداب شدم
يه اسير نيمه جون
يه طرف مي رم تو خاك
يه طرف به آسمون
خورشيد از اون بالاها
زمينم از اين پايين
هي بخارم مي كنن
زندگيم شده همين
با چشام مردنمو
دارم اينجا مي بينم
سرنوشتم همينه
من اسير زمينم
هيچي باقي نيست ازم
قطره هاي آخره
خاك تشنه همينم
داره همراش مي بره
خشك مي شم تموم مي شم
فردا كه خورشيد مي آد
شن جامو پر مي كنه
كه مي آره دست باد ، آه


كولي
شب من پنجره اي بي فردا
روز من ، قصه ي تنهايي ها
ماهي ام ، ماهي دور از دريا
هيچ كس با دل آواره ي من
لحظه اي همدم و همراه نبود
هيچ شهري به من سرگردان
در دروازه ي خود را نگشود
كولي ام ، خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
كولي ام ، خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
پاي من خسته از اين رفتن بود
قصه ام قصه ي دل كندن بود
دل به هر كس كه سپردم ديدم
راهش افسوس جدا از من بود
صخره ويران نشود از باران
گريه هم عقده ي ما را نگشود
آخر قصه ي من مثل همه
گم شدن در نفس باد نبود
روح آواره ي من بعد از من
كولي در به در صحراهاست
مي رود بي خبر از آخر راه
همچنان مثل هميشه تنهاست
كولي ام خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
كولي ام خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم



كيه كيه
پشت ديوار دلم
يه صداي پا مي آد
يه صداي آشنا
از تو كوچه ها مي آد
يه صداي پا مي آد
يه صداي پا مي آد
نفسم راهشو گم كرده تو سينه
چشم من يه سايه رو ديوار مي بينه
صداي تيك تيك قلبم نمي ذاره
صداي پاها تو گوشام بشينه
اونجا كيه كيه
پشت ديوار كيه
سايه شو من مي بينم
شايد خواب مي بينم
برگشته پيش من
اميد آخرينم
يه روزي پيدا بشه
قفل زندون دلم
با كليدش وا بشه
همه خوبي ها رو همراش بياره
دست خوبشو تو دستام بذاره


همزاد
عشق لالايي بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شيشه هاس
لحظه ي شبنم و برگ گل ياس
لحظه ي رهايي پرنده هاس
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
تو خود عشقي كه شوق موندني
غم تلخ و گنگ شعراي مني
وقتي دنيا درد بي حرفي داره
تويي كه فرياد درداي مني
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
دستاي تو خورشيد و نشون مي دن
چشماي بستمو بيدار مي كنن
صداي بال پرنده رو لبات
تو گوشام دوباره تكرار مي كنن
زندگي وقتي كه بيزاري باشه
روز و شب هاش همه تكراري باشه
شايد عشق براي بعضي عاشقا
لحظه ي بزرگ بيداري باشه
عشق لالايي بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شيشه هاس
لحظه ي عزيز با تو بودنه
آخرين پناه موندن منه
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني


عاشقانه
اگه يه نامه باشم
پر از پياماي خوب
كاشكي جوابم تو باشي
اگه يه عابر باشم
اسير طوفان شن
كاشكي سرابم تو باشي
پر از گناهم اگر رها شده بي خبر
كاشكي گناهم تو باشي
اگر تمام تنم
دو چشم خسته باشه
كاشكي نگاهم تو باشي
تو در من تب خوندني تب تند و فرياد
تو اصلا تمام مني ، يه سايه ي همسفر ، يه همزاد
تولد يك صدا يه فرياد
سكوت من شيشه اي صداي تو موندني
در من ، طلوع صدايي
تو مثل گل ساده اي نجيب و آزاده اي
اسمت ، صداي رهايي
صداي من رفتني
صداي ما موندني
مثل صداي هميشه
تو مثل گل ساده اي
نجيب و آزاده اي
حرفي ، براي هميشه



مسخ - آينه ها
مي بينم صورتمو تو آينه
با لبي خسته مي پرسم از خودم
اين غريبه كيه از من چي مي خواد ؟
اون به من يا من به اون خيره شدم
باورم نمي شه هر چي مي بينم
چشامو يه لحظه رو هم مي ذارم
به خودم مي گم كه اين صورتكه
مي تونم از صورتم ورش دارم
مي كشم دستمو روي صورتم
هر چي بايد بدونم دستم ميگه
منو توي آينه نشون مي ده
مي گه اين تويي نه هيچ كس ديگه
جاي پاهاي تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روي صورتت تا بدوني
حالا امروز چي ازت مونده به جا ؟
آينه مي گه تو هموني كه يه روز
مي خواستي خورشيد و با دست بگيري
ولي امروز شهر شب خونه ات شده
داري بي صدا تو قلبت مي ميري
مي شكنم آينه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آينه مي شكنه هزار تيكه مي شه
اما باز تو هر تيكش عكس منه
عكسعا با دهن كجي به هم مي گن
چشم اميد و ببر از آسمون
روزا با هم ديگه فرقي ندارن
بوي كهنگي مي دن تمومشون



سفر
رفتن و رفتن و رفتن
دل به تنهايي سپردن
رفتن اما
نرسيدن
لب دريا
تشنه مردن
رفتن و رفتن و رفتن
حرفيه كه ناتمومه
بغض يك
گريه ي تلخه
كه يه عمره
تو گلومه
واسه من سفر هميشه
يه كبوتر سفيده
كه روي سينه ي سفيدش
قطره قطره خون چكيده
گفتني ها رو بايد گفت
مي گم اين حرفو با فرياد
مث ابراي مهاجر
نمي شم همسفر باد
به سفر من ديگه تن در نميدم
گريه از درد سفر سر نمي دم
به سفر من ديگه تن در نميدم
گريه از درد سفر سر نمي دم
گم شدن
مثل يه سايه
ميون غبار كينه
لب بسته
پاي خسته
قصه ي سفر
همينه


كوه
تو اون كوه بلندي
كه سر تا پا غروره
كشيده سر به خورشيد
غريب و بي عبوره
تو تنها تكيه گاهي
براي خستگي هام
تو مي دوني چي مي گم
تو گوش مي دي به حرفام
به چشم من
به چشم من
تو اون كوهي
پر غروري ، بي نيازي ، با شكوهي
طعم بارون ، بوي دريا ،‌ رنگ كوهي
تو همون اوج غريب قله هايي
تو دلت فرياد اما بي صدايي
تو مثل قله هاي مه گرفته
منم اون ابر دل تنگ زمستون
دلم مي خواد بذارم سر رو شونه ات
ببارم نم نم دلگير بارون
تو اون كوه بلندي
كه سر تا پا غروره
كشيده سر به خورشيد
غريب و بي عبوره
تو تنها تكيه گاهي
براي خستگي هام
تو مي دوني چي مي گم
تو گوش مي دي به حرفام



شقايق
دلم مثل دلت خونه ، شقايق
چشام درياي بارونه ، شقايق
مث مردن مي مونه دل بريدن
ولي دل بستن آسونه شقايق
شقايق درد من ، يكي دو تا نيست
آخه درد من از بيگانه ها نيست
كسي خشكيده خون من رو دستاش
كه حتي يك نفس از من جدا نيست
شقايق آي شقايق ، گل هميشه عاشق
شقايق اينجا من خيلي غريبم
آخه اينجا كسي عاشق نمي شه
عزاي عشق غصه ش جنس كوهه
دل ويرون من از جنس شيشه
شقايق آخرين عاشق تو بودي
تو مردي و پس از تو عاشقي مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه هاي بي كسي برد
شقايق واي شقايق ،‌ گل هميشه عاشق
دويديم ،‌ دويديم و دويديم
به شب هاي پر از قصه رسيديم
گره زد ر نوشامو تقدير
ولي ما عاقبت از هم بريديم
شقايق جاي تو دشت خدا بود
نه تو گلدون ، نه توي قصه ها بود
حالا از تو قفط اين مونده باقي
كه سالار تموم عاشقايي
شقايق اي شقايق ، گل هميشه عاشق
شقايق واي شقايق ،‌ گل هميشه عاشق



صداي بارون
بوي موهات زير بارون
بوي گندم زار نمناك
بوي سبزه زار خيس
بوي خيس تن خاك
جاده هاي مهربوني
رگاي آبي دستات
غم بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل ياس
دست تو بازار خوبي
اشك تو بارون روي
مرمر ديوار خوبي
اي گل آلوده گل من
اي تن آلوده ي دل پاك
دل تو قبله ي اين دل
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
بوي موهات زير بارون
بوي گندم زار نمناك
بوي شوره زار خيس
بوي خيس تن خاك
ياد بارون و تن تو
ياد بارون و تن خاك
بوي گل تو شوره زار
بوي خيس تن خاك
هميشه صداي بارون
صداي پاي تو بوده
همدم تنهايي هام
قصه هاي تو بوده
وقتي كه بارون مي باره
تو رو ياد من مي آره
ياد گلبرگ هاي خيس
روي خاك شوره زار
اي گل آلوده گل من
اي تن آلوده تن پاك
دل تو قبله ي اين دل
تو تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك



قلندر
دربدر هميشگي ،‌ كولي صد ساله منم
خاك تمام جاده هاس ، جامه ي كهنه ي تنم
هزار راه رفتم ، هزار زخم خوردم
تا تو مرا زنده كني ، هزار بار كرده ام
شب از سرم گذشته بود
در شب من شعله زدي
براي تطهير تنم
صاعقه وار آمده اي
قلندرم ، قلندرم
گمشده ي دربدرم
فروتر از خاك زمين
از آسمان فراترم
قلندرانه سوختم ، لب از گلايه دوختم
برهنگي خريدم و خرقه ي تن فروختم
هوا شدي نفس شدم
تيشه زدي ، ريشه شدم
آب شدي ، عطش شدم
سنگ زدي شيشه شدم
قلندرم قلندرم
تهي ز قهر و كين شدم
برهنه چون زمين شدم
مرا تو خواستي اين چنين
ببين كه اين چنين شدم
سپرده ام تن به زمين
خون به رگ زمان شدم
سايه صفت در پي تو
راهي لامكان شدم
هيچ شدم تا كه شوم
سايه ي تو وقت سفر
مرا به خويشتن بخوان
به باغ آيينه ببر
قلندرم قلندرم


گل ناز پرپر من
گل ناز پرپر من
آخرين همسفر من
جاي لب هاي قشنگت
مونده روي دفتر من
اي كه شعر تلخ اشكات
قصه ي غربت من بود
عينهو نفس كشيدن
ديدنت عادت من بود
گل ناز پرپر اي همدرد
به نبودنت بايد عادت كرد
گل ناز پرپرم اي هم درد
به نبودنت بايد عادت كرد
تو يه حرف تازه بودي واسه من
قصه ي دو نيمه و يكي شدن
تو به عشق يه معني تازه دادي
تپش يه قلب و گرماي د و تن
گل ناز پرپرم اي همدرد
به نبودنت بايد عادت كرد
به نبودنت بايد عادت كرد
ميون دفتر شعرام
به تن سفيد هر برگ
با همون خط قشنگت
تو نوشتي يا تو يا مرگ
اي رفيق نيمه راهم
مي دونم كه تو نمردي
ولي وقتي رفتي انگار
پيش چشمام جون سپردي
گل ناز پرپرم اي هم درد
به نبودنت بايد عادت كرد
گل ناز پرپرم اي هم درد
به نبودنت بايد عادت كرد



دلتنگي
تو نيستي و صداي تو
هواي خوب خونه ست
صداي پاي عطر گل
صداي عشق ديوونه ست
تو از من دور و من دلتنگ
تو آبادي و من ويرون
هميشه قصه اين بوده
يكي خندون يكي گريون
هميشه قصه اين بوده
تو يك لحظه تو يك ديدار
يك زخم از زهر يك لبخند
تمام عمر فقط يك بار
پس از اون زخم پروردن
پس از اون عادت و تكرار
ولي نصف يه روح اينور
يه نيمه اونور ديوار
خودت نيستي صدات مونده
فقط از تو همين مونده
نفس هاي عزيز من
صداي پاي شب بوهاست
صداي باد و بوي نخل
هواي شرجي درياست
سكوت اينجا صداي تو
هوا اينجا هواي تو
پر از تكرار اين حرفم
دلم تنگه براي تو
هميشه قصه اين بوده
يا مرگ قصه يا آدم
هميشه عشق يعني ابر
غروب و غربت بارون
تو در من جوشش شعري
صداي اين لب ويرون
خودت نيستي


پرنده
توي يك جنگل تن خيس كبود
يه پرنده آشيونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشيد تو پرش
جنگل بزرگ خورشيد رو سرش
تو هواي آفتابي روي درختا مي پريد
تنشو به جنگل روشن ورشيد مي كشيد
تا يه روزي ابراي سنگين اومدن
دنياي قشنگشو بهم زدن
هر چه صبر كرد آسمون آبي نشد
ابرا موندن هوا آفتابي نشد
بسكه خورشيدشو تو زندون سرد ابرا ديد
يه دفعه ديوونه شد از توي جنگل پر كشيد
زندگيشو توي جنگل جا گذاشت
رفت و رفت ابرها رو زير پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشيدش رسيد
اما خورشيد به تنش آتش كشيد
اگه خورشيد يكي تو آسمونه
مرغ عاشق رو زمين فراوونه
روزي يكي به بالا چشم مي دوزه
ميره با اينكه مي دونه مي سوزه
من همون پرنده بودم كه يه روز خورشيد و ديد
اسم من يه قصه شد اين قصه رو دنيا شنيد



سوغات
وقتي مياي صداي پات
از همه جاده ها مياد
انگار نه از يه شهر دور
كه از همه دنيا مياد
تا وقتي كه در وا ميشه
لحظه ي ديدن مي رسه
هر چي كه جاده س رو زمين
به سينه ي من مي رسه ، آه
اي كه تويي همه كسم
بي تو مي گيره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چي مي خوام مي رسم
به هر چي مي خوام مي رسم
وقتي تو نيستي قلبمو
واسه كي تكرار بكنم
گل هاي خواب آلوده رو
واسه كي بيدار بكنم
واسه كبوتراي عشق
دست كي دونه بپاشيم
مگه تن من مي تونه
بدون تو زنده باشه
اي كه تويي همه كسم
بي تو مي گيره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چي مي خوام مي رسم
به هر چي مي خوام مي رسم
عزيز ترين سوغاتيه
غبار پيراهن تو
عمر دوباه ي منه
ديدن و بوييدن تو
نه من تو رو واسه خودم
نه از سر هوس مي خوام
عمر دوباره ي مني
تو رو واسه نفس مي خوام
اي كه تويي همه كسم
بي تو مي گيره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چي مي خوام مي رسم
به هر چي مي خوام مي رسم
وقتي مياي صداي پات
از همه جاده ها مياد
انگار نه از يه شهر دور
كه از همه دنيا مياد
تا وقتي كه در وا ميشه
لحظه ي ديدن مي رسه
هر چي كه جاده س رو زمين
به سينه ي من مي رسه ، آه
اي كه تويي همه كسم
بي تو مي گيره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چي مي خوام مي رسم



عسل
ميام از شهر عشق و كوله بار من غزل
پر از تكرار اسم خوب و دلچسب عسل
كسي كه طعم اسمش طعم عاشق بودنه
طلوع تازه ي خواستن تو رگ هاي منه
ميام از شهر عشق و كوله بار من غزل
پر از تكرار اسم خوب و دلچسب عسل
عسل مثل گله ، گل بارون زده
به شكل ناب عشق كه از خواب اومده
سكوت لحظه هاش هياهوي غمه
به گلبرگ صداش هجوم شبنمه
نياز من به او ،‌ وراي خواستنه
نياز جويبار ، به جاري بودنه
كسي كه طعم اسمش طعم عاشق بودنه
تمام لحظآها مثل خود من با منه
تويي كه از تمام عاشقا عاشق تري
منو تا غربت پاييز چشات مي بري
كسي كه عمق چشماش جاي امن بودنه
تويي كه با تو بودن بهترين شعر منه
تو مثل خواب گل ،‌ لطيف و ساده اي
مثل من عاشقي به خاك افتاده اي
يه جنگل رمز و راز يه دريا ساده اي
اسير عاطفه ،‌ ولي آزاده اي
نياز من به تو وراي خواستنه
نياز جويبار به جاي بودنه
نياز من به تو ، وراي خواستنه
نياز جويبار به جاري بودنه



آي عشق
عشق به شكل پرواز پرنده س
عشق ،‌ خواب يه آهوي رمنده س
من ، زائري تشنه ، زير باران
عشق ،‌ چشمه آبي اما كشنده س
من ، مي ميرم از اين آب مسموم
اما اونكه مرده از عشق ، تا قيامت ،‌ هر لحظه زنده س
من ، مي ميرم از اين آب مسموم
مرگ عاشق عين بودن ،‌اوج پرواز يه پرنده س
تو كه معناي عشقي به من معنا بده اي يار
دروغ اين صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا كن اسممو از عمق شب از نقب ديوار
براي زنده بودن ، دليل آخرينم باش
منم من بذر فرياد ، خاك خوب سرزمينم باش
طلوع صادق عصيان من ، بيداري ام باش
عشق ،‌ گذشتن از مرز وجوده
مرگ ، آغاز راه قصه بوده
من ،‌ راهي شدم نگو كه زوده
اون كسي كه سر سپرده مثل ما عاشق نبوده
ن راهي شدم نگو كه زوده
اما اونكه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده



خسته ام
محبس خويشتن منم ، از اين حصار خسته ام
من همه تن انا اللحقم ،‌ كجاست دار ، خسته ام
در همه جاي اين زمين ، همنفسم كسي نبود
زمين ديار غربت است ،‌ از اين ديار خسته ام
كشيده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطي كه او نوشت به يادگار خسته ام
در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تكيده ام ، هم از بهار خسته ام
به گرد خويش گشته ام ، سوار اين چرخ و فلك
بس است تكرار ملال ،‌ ز روزگار خسته ام
دلم نمي تپد چرا ، به شوق اين همه صدا
من از عذاب كوه بغض ، به كوله بار خسته ام
هميشه من دويده ام ، به سوي مسلخ غبار
از آنكه گم نمي شوم در اين غبار ، خسته ام
به من تمام مي شود سلسله اي رو به زوال
من از تبار حسرتم كه از تبار خسته ام
قمار بي برنده ايست ، بازي تلخ زندگي
چه برده و چه باخته ،‌ از اين قمار خسته ام
گذشته از جاده ي ما ، تهي ترين غبار ها
از اين غبار بي سوار ،‌ از انتظار خسته ام
هميشه ياور است يار ،‌ ولي نه آنكه يار ماست
از آنكه يار شد مرا ديدن يار ، خسته ام



دريغ
به دادم برس اي اشك
دلم خيلي گرفته
نگو از دوري كي
نپرس از چي گرفته
منو دريغ يك خوب
به ويروني كشونده
عزيزمه تا وقتي
نفس تو سينه مونده
تو اين تنهايي تلخ
من و يك عالمه ياد
نشسته روبرويم
كسي كه رفته بر باد
كسي ك ه عاشقانه
به عشقش پشت پا زد
براي بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه درديه خدايا نخواستن اما رفتن
براي اون كه سايه س هميشه رو سر من
كسي كه وقت رفتن
دوباره عاشقم كرد
منو آباد كرد و
خودش ويرون شد از درد
بدادم برس اي اشك
دلم خيلي گرفته
نگو از دوري كي
نپرس از چي گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اينجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس اي اشم



بت شكن
اي آمده با عشر
اي رفته با گريه
اي خط دلتنگي
از بغض تا گريه
با من صبورانه
سر كردي و ساختي
اما چه بي حاصل
دردامو نشناختي
تا زندگي بوده
قصه همين بوده
پشت سر خورشيد
شب در كمين بوده
ما هر دو بازيچه در بازي نيرنگ
قرباني يك بت
سر تا به پا از سنگ
تو بت پرست اما
من بت شكن بودم
بايد كه بت مي مرد
جايي كه من بودم
بتخانه شد ما
محراب عشق من
بايد كه بت مي مرد
جايي كه من بودم
بتخانه شد اما
محراب عشق من
فرمان بت اين بود
جاييكه من بودم
قرباني بت شد
ايمان و پيوندم
من هم ز جاي خويش
بتخانه شد خالي
با خود تو را هم برد
آن پوچ پوشالي
اكنون نه بت مانده
نه تو نه فردايي
اين بت شكن ، مانده
با زخم تنهايي



عروسك - مترسك
مي شد از بودن تو
عالمي ترانه ساخت
كهنآها رو تازه كرد
از تو يك بهانه ساخت
با تو مي شد كه صدام
همه جا رو پر كنه
تا قيامت اسم ما
همه جا رو پر كنه
اما خيلي دير دونستم
تو فقط عروسكي
كور و كر بازيچه ي باد
مثل يك بادبادكي
دل سپردن به عروسك
منو گم كرد تو خودم
تو رو خيلي دير شناختم
وقتي كه تمو شدم
نه يك دست رفيق دستام
نه شريك غم بودي
واسه حس كردن دردام
خيلي خيلي كم بودي
توي شهر بي كسي هام
تو رو از دور مي ديدم
با رسيدن به تو افسوس
به تباهي رسيدم
شهر بي عابر و خالي
شهر تنهايي من بود
لحظه ي شناختن تو
لحظه ي تموم شدن بود
مگه مي شه از عروسك
شعر عاشقونه ساخت
عاشق چيزي كه نيست شد
روي دريا خونه ساخت



ميراث
همه ي ما وارثيم
وارث عذاب عشق
سهم اونكس بيشتره
كه ميشه خراب عشق
سوختن و فرياد زدن
اينه رمز و راز عشق
وقت از خود مردنه
لحظه ي آغاز عشق
واسه اين صداي ني
موندني ترين شده
كه به لطف زخم عشق
حنجره ش خونين شده
سهم من گلوي زخمي منه
يه صدا واسه هميشه موندنه
كوله بار سهم من رو شونمه
كوله باري كه پر از شكستنه
گرمي مي عشقو تكرار مي كنه
ناله ي مي عشقو فرياد مي زنه
گرمي مستي و ضجه هاي ني
جوهر تمام شعراي منه
قيمتي ترين عذابه درد عشق
غم ناب و شعر نابه درد عشق
نطفه ي تمام عاشقانه ها
جوشش روح شرابه درد عشق
ذات هر قطره ي قيمتي اشك
سهم اين دل خرابه درد عشق
زندگي كتاب شعر لحظه هاست
بهترين فصل كتابه درد عشق



عقيق
تو شنيدني مث شعر
خواستني مث يه رويا
مثل يه قصه ي تازه
گفتني براي دنيا
تو تقدس طلوعي
لحظه ي مقدس اوج
لحظه ي طلوع نوري
از ميون افق و موج
ولي من غروب دشتم
شعر تلخ سرنوشتم
تو به پاكي عقيقي
مثل درياها عميقي
مثل گريه مرهم درد
مثل تنهايي رفيقي
تو مقدس و عزيزي
تو به پاكي عقيقي
تو شريك همه ي عمر
من رفيق نارفيقي
تو عقيق پاك و روشن
تن من حلقه ي آهن
من يه انگشتر پوسيده از آهن
تو قشنگ ترين عقيق رو زميني
تو مي خواي نگين اين شكسته باشي
واسه من شكسته اين همنشيني
تو عقيقي تو قشنگ ترين نگيني
از يه دنيا واسه من ، تو آخريني
تو غنيمتي مث نفس كشيدن
نفس عزيز و خوب واپسيني
تو عقيق پاك و روشن
تن من حلقه ي آهن
نفساي آخريني
تو برام عزيزتريني
برو تا رنگ غروبو
توي چشم من نيبيني
به تن پوسيده ي من
هيچ نگيني جا نداره
تن آلوده به زنگار
قيمت طلا نداره
آخر قصه همين جاس
قصه كسي كه تنهاس



گمشده
از اون روزا كه قلبا نزديك تر از امروز بود
آواز همشهري هام صميمي و دلسوز بود
از اون روزا كه رستم هنوز برام رستم بود
دستاي اون گم شده اندازه ي دستم بود
از اون روزا كه شب هاش مي شد ستاره شمرد
اسم گلاي باغو تا امروز يه عمره كه مي گردم
دنبال اون كسي كه تو اون روزا گم كردم
از اون روزا كه عكس ها زير غبار نبودن
گنجشك هاي تو ايوون فكر قرار نبودن
از اون روزاي معصوم روزاي خوب بازي
روزاي آبي عشق روزاي بي نيازي
از اون روزا تا امروز يه عمره كه مي گردم
دنبال اون كسي كه تو اون روزا گم كردم
تموم لحظآها رو به انتظار شمردم
فقط واسه يه لحظه س كه تا امروز نمردم
براي اون لحظه كه تموم بشه جستجوم
گم كردمو ببينم تو آينه روبروم
از اون روزا تا امروز يه عمره كه مي گردم
از اون روزا تا امروز يه عمره كه مي گردم
دنبال اون كسي كه تو او روزا گم كردم
دنبال اون كسي كه تو اون روزا گم كردم



گلايه
براي گفتن من ، شعر هم به گل مانده
نمانده عمري و صد ها سخن به دل مانده
صدا كه مرهم فرياد بود زخم مرا
به پيش زخم عظيم دلم خجل مانده
از دست عزيزان چه بگويم گله اي نيست
گر هم گله اي هست دگر حوصله اي نيست
سر گرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه ، هر لحظه جز اين دست مرا مشغله اي نيست
از دست عزيزان چه بگويم گله اي نيست
گر هم گله اي هست ، دگر حوصله اي نيست
حوصله اي نيست
حوصله اي نيست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز اين دست مرا مشغله اي نيست
ديريست كه از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ريخته ام چلچله اي نيست چلچله اي نيست
در حسرت ديدار تو آواره تينم
هر چند كه تا منزل تو ، فاصله اي نيست
فاصله اي نيست
روبروي تو كي ام من به اسير سر سپرده
چهره ي تكيده اي كه تو غبار آينه مرده
من براي تو چي هستم ؟ كوه تنهاي تحمل
بين ما پل عذابه ، من خسته پايه ي تو
اي كه نزديكي مثل من ،‌ به من اما خيلي دوري
خوب نگاه كن تا ببيني ، چهره ي درد و صبوري
كاشكي مي شد تو بدوني من براي تو چي هستم
از تو بيش از همه دنيا از خودم بيش از توخسته ام
ببين كه خسته ام ،‌ غرور سنگم اما شكسته ام
كاشكي از عصاي دستم يا كه از پشت شكسته ام
تو بخوني تو بدوني از خودم بيش از تو خسته ام
ببين كه خسته ام تنها غروره عصاي دستم
از عذاب با تو بودن در سكوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق ، من تجسم عذابم
تو سراپا بي خيالي ، من همه تجسم عذابم
تو سراپا بي خيالي ، من همه تحمل درد
تو نفهميدي چه دردي ، زانوي خستمو تا كرد
زير بار با تو بودن يه ستون نيمه جونم
اين كه اسمش زندگي نيست
جون به لب هام مي رسونم
هيچي جز شعر شكستن ، قصه ي فرداي من نيست
اين ترانه ي زواله ، اين صدا صداي من نيست
ببين كه خسته ام ، تنها غروره عصاي دستم
كاشكي مي شد تو بدوني من براي تو چي هستم
از تو بيش از همه دنيا از خودم بيش از توخسته ام
ببين كه خسته ام ،‌ غرور سنگم اما شكسته ام
از عذاب با تو بودن يه ستون نيمه جونم
اين كه اسمش زندگي نيست
جون به لب هام مي رسونم
تو سراپا بي خيالي ، من همه تحمل درد
تو نفهميدي چه دردي ،‌ زانوي خستمو تا كرد


كوير
من كويرم اي خدا
با حسرت يه قطره آب
يه عمره كه دريا رو
از دو مي بينم تو سراب
بهار برام يه اسمه
يه اسم كهنه تو كتاب
حرف من با آسمون
چرا مي مونه بي جواب
خدايا... خدايا
كويرم ... كويرم
بگو ابر بباره مي خوام جون بگيرم
اگه بارون بباره
اگه بارون بباره
آروم آروم و نم نم
رو لب خشك و تشنم
گيسوي سبز جنگل
تنمو مي پوشونه
پرنده رو درختام
مي سازه آشيونه
خدايا ... خدايا
خدايا ... خدايا



نيمه ي گمشده ي من
نيمه ي گمشده ي من
چه كسي مي تونه باشه
مث روح تشنه ي من
عاشق و ديوونه باشه
كسي كه هر كلامش
طلوعي تازه باشه
غم و تنهايي ما
به يك اندازه باشه
اون كسي كه خواستن او
با همه فرق داشته باشه
هر چي كه از او بوخنم
شعر تكراري نباشه
كسي كه براي خوندن
نشسته تو سينه ي من
نفس هاش هواي عشقه
سكوتش صداي عشقه
اون كه از نهايت عشق
منو با اسمم بخونه
من جزيي از وجودش
يا خود خودش بدونه
اون كه گم شده از آغاز
تا كه من تنها بمونم
جاده ي جستجوهامو
تا قيامت بكشونم
كسي كه هميشه عاشق
مث من ديونه باشه
تو دنيا اگه نباشه
تو آينه مي تونه باشه
كسي كه هر كلامش
طلوعي تازه باشه
غم و تنهايي ما
به يك اندازه باشه
اون كه از نهايت عشق
منو با اسمم بخونه
من جزيي از وجودش
با خود خودش بدونه
اون كه گم شده از آغاز
تا كه من تنها بمونمم
جاده ي جستجوهامو
تا قيامت بكشونم
كسي كه هميشه عاشق
مث من ديونه باشه
تو دنيا اگه نباشه
تو آينه مي تونه باشه
كسي كه هر كلامش
طلوعي تازه باشه
غم و تنهايي ما
به يك اندازه باشه



نخل
من تشنه ترين ، تنهاترين نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمي من مرهم صبره
خوشبختي برام ديدن يك لكه ي ابره
من تشنه ترين تنهاترين نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل كويرم
از نسل كويرم
يك عمره گول ابراي بي بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسيده فشردم
من نخل تبر خورده ي بيداد كويرم
تنهام ولي با اين همه فرياد كويرم
نخلستون سرسبزي مي شه روزي اينجا
پيغام منو پرنده ها ميدن به ابرا
من اهل كيورم
از نسل كويرم
با لب هاي خشك زخم تبر اينجا مي مونم
هر لحظه تو خاك تشنه ريشه مي نشونم
با سوز عطش تشنگي و داغي مي سازم
از جنگل خورشيد و عطش باغي مي سازم
تنهام نذاريد من ديگه از تنهايي سيرم
من منتظر ديدن باغي تو كويرم


شكايت
اين روزا كه شهر عشق خالي ترين شهر خداس
خنجر نامردمي حتي تو دست سايه هاس
وقتي كه عاطفه رو مي شه به آسوني خريد
معني كلام عشق خالي تر از باد هواس
اما من كه آخرين عاشق دنيام
ماهي مونده به خاك و اهل دريام
از همه دنيا برام يه چشمه مونده
چشمه اي به قيمت همه نفس هام
از همينه كه همه عمرمو مديون تو ام
تويي كه عزيزتر از عمر دوباره اي برام
بي نيازي به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضريح تو دخيل التماسه
خسته و زخمي دست آدمك هاي بدم
پشت پا به رسم بي بنياد اين دنيا زدم
من براي گم شدن از خود و غرق تو شدن
راه دور عشقمو پيمودم اين جا اومدم
بي نيازي به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضريح تو دخيل التماسه
خسته و زخمي دست آدمك هاي بدم
پشت پا به رسم بي بنياد اين دنيا زدم
من براي گم شدن از خود و غرق تو شدن
راه دور عشقمو پيمودم اين جا اومدم
بي نيازي به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضريح تو دخيل التماسه


حادثه
بيا ببين كه مرگ هم حريف ما نمي شود
ببين كه قامت من از حادثه تا نمي شود
تو نيستي خداي من ، من و تو هر دو بنده ايم
فريب سروري مخور ، بنده ، خدا نمي شود
هزار تير حادثه كمين گرفته در كمان
ولي اگر نخواهد او يكي رها نمي شود
وعده ي خوشبختي و من ، به خواب مانده تا ابد
گناه زنده بودنم كه بي جزا نمي شود
هميشه مرگ قصه ها مرثيه ساز نيست ، نيست
زوال آن همه صدا كه بي صدا نمي شود



طلاق
بشنو همسفر من ، از اين قصه ي تلخ ، راه دشوار
اي تو يك چراغ اين شب تار
اينكه گذشتن از كنار قصه ها نيست
اينكه يه تصوير از سكوت آدما نيست
ما بي تفاوت به تماشا ننشستيم
ما خود درديم ، اين نگاهي گذرا نيست
سفر چه تلخه در امتداد اندوه
حس كردن مرگ لحظه ي ويراني كوه
همپاي هر بغض شكستن و چكيدن
از درد غربت بي صدا فرياد كشيدن
بشنو همسفر من ، با هم رهسپار راه درديم
با هم لحظه ها را گريه كرديم
ما در صداي بي صداي گريه سوختيم
ما از عبور تلخ لحظه قصه ساختيم
از مخمل درد به تن عشق جامه دوختيم
تا عجز خود را با هم و بي هم شناختيم
تنهايي رفتيم به عجز خود رسيديم
با هم دوباره زهر تنهايي چشيديم
شايد در اين راه اگر با هم بمانيم
وقت رسيدن شعر خوشبختي بخوانيم


باغ بارون زده
من از صداي گريه ي تو
به غربت بارون رسيدم
تو چشات باغ بارون زده ديدم
چشم تو همرنگ يه باغه
تو غربت غروب پاييز
مثل من ، از يه درد كهنه لبريز
با تو بوي كاهگل و خاك
عطر كوچه باغ نمناك زنده مي شه
با تو بوي خاك و بارون
عطر لاله و گلابدون زنده مي شه
تو مثل شهر كوچك من
هنوز برام خاطره سازي
هنوزم قبله ي معصوم نمازي
تو مثل ياد بازي من
تو كوچه هاي پير و خاكي
هنوزم براي من عزيز و پاكي



سال 2000
سال سقوط سال فرار
سال گريز و انتظار
فصل شكستن فلز
سال سياه دو هزار
سال سقوط عاطفه
تا بي نهايت زير صفر
نهايت معراج ذهن
انديشه ي تفسير صفر
تو ذهن ماشين هاي سرد
معناي عشق و احتياج
روي نوار حافظه
يعني يه درد بي علاج
سال به بن بست رسيدن
پنجه به ديوار كشيدن
از معنويت گم شدن
تن به غريزه بخشيدن
قبيله يعني يه نفر
همخوني معني نداره
همبستگي خوابيه كه
تعبير فردا نداره
سال سقوط سال فرار
سال گريز و انتظار
پاييز تلخ و بي بهار
سال سياه دو هزار
سالي كه خون تو رگ ها نيست
قلب فلزي تو سينه ست
وقتي كه تصوير زمان
شكستگي يه آينده ست
قبيله يعني يه نفر
همخوني معني نداره
همبستگي خوابيه كه
تعبير فردا نداره
تو اون روزايي كه مي آد
كسي به فكر كسي نيست
هر كي به فكر خودشه
به فكر فريادرسي نيست
همه به هم بي اعتنا
حتي به مرگ همديگه
كسي اگه كمك بخواد
كي مي دونه اون چي مي گه
توي كتاباي لغت
سفيده برگ ها هميشه
نه دشمتي نه دوستي
هيچي نوشته نمي شه
اين ناگزيره واسه ما
سير صعودي تا سقوط
هميشه قصه ي صدا
تمومه با حرف سكوت
وقتي كه آيينه ي عشق
سياه بشه زير غبار
وقت طلوع فاجعه س
مي رسه سال دو هزار





پرسش
و بزرگترين سوالي
كه تا امروز بي جوابه
نه تو بيداري نه تو خوابي
نه تو قصه و كتابه
براي دونستن تو
همه ي دنيا رو گشتم
از ميون آتش و باد
خشكي و دريا گذشتم
آسمون شولاي خواب
فرش من خاك زمين بود
مرهم زخم هاي پاهام
هفتا كفش آهنين بود
تو رو پرسيدم و خواستم
از همه عالم و آدم
بي جواب اومدم اما
حالا از خودت مي پرسم
تو رو بايد از كدوم شهر
از كدوم ستاره پرسيد
از كدوم فال و كدوم شعر
پرسيد و دوباره پرسيد
تو رو بايد از كدوم گل
از كدوم گل خونه بوييد
تو رو بايد با كدوم اسب
از كدوم قبيله دزديد
غايب هميشه حاضر
تو رو بايد از چي پرسيد
از ته دره ي ظلمت
يا نوك قله ي خورشيد
اون ور اين جا و اون جا
اون ور امروز و فردا
عمق روح آبي آب
ته ذهن سبز صحرا
مث زندگي مث عشق
تو هميشه جاري هستي
تو صراحت طلوعو
نفس هر بيداري هستي
مث خورشيد مث دريا
روشني و با صراحت
تو صميميت آبي
واسه شستن جراحت
غايب هميشه حاضر
تو رو بايد از چي پرسيد
از ته دره ي ظلمت
يا نوك قله ي خورشيد
تو رو از صداي قلبم
لحظه به لحظه شنيدم
تو رو حس كردم تو نبضم
من تو رو نفس كشيدم
مث حس كردن گرما
يا حضور يه صدايي
به تو اما نرسيدم
ندونستم تو كجايي
تو رو بايد از كي پرسيد
تو رو بايد با چي سنجيد
تو رو حس مي كنم اما
كاشكي چشمام تو رو مي ديد
غايب هميشه حاضر
تو رو بايد از چي پرسيد
از ته دره ي ظلمت
يا نوك قله ي خورشيد



مرهم
زخمي تر از هميشه
از درد دل سپردن
سر خورده بودم از عشق
در انتظار مردن
با قامتي شكسته
از كوله بار غربت
در جستجوي مرهم
راهي شدم زيارت
رفتم براي گريه
رفتم براي فرياد
مرهم مراد من بود
كعبه تو رو به من داد
اي از خدا رسيده
اي كه تمام عشقي
در جسم خالي من
روح كلام عشقي
اي كه همه شفايي
در عين بي ريايي
پيش تو مثل كاهم
تو مثل كهربايي
هر ذره از دلم را
با حوصله زدي بند
اين چيني شكسته
از تو گرفته پيوند
اي تكيه گاه گريه
اي هم صداي فرياد
اي اسم تازه ي من
كعبه تو رو به من داد
من زورقي شكسته م
اما هنوز طلايي
توفان حريف من نيست
وقتي تو ناخدايي
والاتر از شفايي
از هر چه بد رهايي
اي شكل تازه ي عشق
تو هديه ي خدايي
با تو نفس كشيدن
يعني غزل شنيدن
رفتن به اوج قصه
بي بال و پر پريدن
اي اسم تازه ي من
كعبه تو رو به من داد
اي تكيه گاه گريه
اي هم صداي فرياد
اي اسم تازه ي من
كعبه تو رو به من داد



بيا بنويسيم
بيا بنويسيم روي خاك رو درخت ، رو پر پرنده ، رو ابرا
بيا بنويسيم روي برگ ، روي آب ، توي دفتر موج ، رو دريا
بيا بنويسيم كه خدا ،‌ قلب آينه س
مث شور فرياد نفس ، تو حصار سينه س
با هميشه موندن وقتي كه هيچي موندني نيست
اوج هر صداي عاشقه كه شكستني نيست
با صدام ميام همه جا تو رو مي نويسم
روي آينه ي گريه هام ، گونه هاي خيسم
اي كه معني اسم تو آسمون پاكه
ريشه ي صداي نبض عشق زير پوست خاكه
بيا بنويسيم روي خاك ، رو درخت ،‌ رو پر پرنده ، رو ابرا
بيا بنويسيم روي برگ ، روي آب ، توي دفتر موج ، رو دريا
توي خواب خاك ، ريشه ها ،‌ موسم شكفتن
هم صداي من ، مي خونن ،‌ وقت از تو گفتن
چشم بستمو ،‌ تو بيا به سپيده وا كن
با ترانه ي نفسات باغچه رو صدا كن
با صدام ميام همه جا تو رو مي نويسم
روي آينه ي گريه هام ، گونه هاي خيسم
اي كه معني اسم تو آسمون پاكه
ريشه ي صدا نبض عشق ، زير پوست خاكه
بيا بنويسيم روي خاك ،‌ رو درخت ، رو پر پرنده ،‌ رو ابرا
بيا بنويسيم روي برگ ، روي ؛آب ، توي دفتر موج ، رو دريا
با ترانه ي نفسات ،‌ من ترانه مي گم
اسم تو مث يه غزل عاشقانه مي گم
بيا كه ديگه وقتشه وقت برگشتنه
بوي پيرهنت كه بياد ، لحظه ي ديدنه
با صدام ميام همه جا ،‌ تو رو مي نويسم
روي آينه ي گريه هام ، گونه هاي خيسم
اي كه معني اسم تو آسمون پاكه
ريشه ي صدا نبض عشق ،‌ زير پوست خاكه
بيا بنويسيم روي خاك ، رو درخت ، رو پر پرنده ، رو ابرا
بيا بنويسيم روي برگ ،‌ روي آب ، توي دفتر موج ، رو دريا



معراج
در كوچه اي كه جز تو
آواز عابري نيست
در دفتري كه جز تو
شعري و شاعري نيست
در كوچه باد هرزه است
شعري اگر نوشه
شبگرد مثل خفاش
من ، كور و لال بودم
ميلاد را نديده
رو به زوال بودم
از تو دوباره خورشيد
در ذهن من درخشيد
در تني به جاي خونم
شعر و ترانه جوشيد
شاعر تو بودي اي دوست
گقتي و من نوشتم
دست تو رهبرم بود
نه خط سرنوشتم
ميلادم از تو بوده
پيش از تو من نبودم
در من نگفته گم شد
شعري اگر سرودم
يك لحظه سال ها شد
تا عشق را شناختم
گفتي كه دردكش باش
گفتي بساز ، ساختم
گفتي كه در جواني
بايد كه پير باشي
در عين بنده بودن
بر خود امير باشي
اكنون كه خود فراموش
سر تا به پا تو هستم
آزارم از تعلق
بي باده مست مستم
آيا گشوده اي در
بر اين هميشه محتاج ؟
آيا رسيده وقت پرواز من به معراج ؟


هم صدا
اگه هم صدا بودي اگه هم صدام بودي
هيچ كي حريفم نمي شد
كوه اگه رو شونه هام بود كمرم خم نمي شد
تو اگه خواسته بودي ،‌ آخ تو اگه خواسته بودي
تو اگه مونده بودي
موندني ترين بودم ، عمر صدام كم نمي شد
اگه هم صدا بودي ، اگه هم صدام بودي
هيچ كي حريفم نمي شد
كوه اگه رو شونه هام بود ، كمرم خم نمي شد
اگه زخمي مي شدم به دست تو مرهم بود
زخم قيمتي من محتاج مرهم نمي شد
اگه بارون عزيز با تو بودن مي گرفت
گل سرخ قصه مون تشنه ، شبنم نمي شد
تو اگه خواسته بودي



آوار
باز شب بر آسمان آوار شد
بين ما هر پنجره ديوار شد
آنكه اول نوشدارو مي نمود
بر لب ما ،‌ زهر نيش مار شد
عيب از ما بود از ياران نبود
تا كه ياري يار شد بيزار شد
ياوري ها بار منت شد بدوش
دست ها آغوش نه افسار شد
عاقبت با حيله ي سوداگران
عشق هم كالاي هر بازار شد
آب يكجا مانده ام ، دريا كجاست
مردم از بس زندگي تكرار شد


سرزمين من - روزهاي روشن
خانه ي روشن ،‌ خداحافظ
سرزمين من ،‌ خداحافظ
روزاي خوبت بگو كجا رفت
تو قصه ها رفت ، يا از اين جا رفت
انگار كه اينجا هيچي زنديه نيست
گريه فراوون ،‌ وقت خنده نيست
گونه ها خيسه ،‌ دل ها پاييزه
بارون قحطي از ابر مي ريزه
همه عزادارا سر به گريبون
مردا سر دار زنا تو زندون
انگار كه شبه ،‌ هر روز هفته
از هر خونه اي عزيزي رفته
همه با هم قهر ، همه از هم دور
روزا مثل شب ،‌ شب ها سوت و كور
نه تو آسمون ، نه رو زمينيم
انگار كه خوابيم ، كابوس مي بينيم
از زمين دوريم ، از زمان جدا
حتي نمي آييم به ياد خدا
روزاي روشن ، خداحافظ
سرزمين من ، خداحافظ
نوبت ميگيريم ، گيج و بي هدف
واسه مردنم ، بايد رفت تو صف
روزها و شب ها اين جور مي گذرن
هر جا كه مي خوان ما رو مي برن
آخه تا به كي آروم بشينيم
حسرت بكشيم ، گريه ببينيم
اي زن تنها ، مرد آواره
وطن دل تو است ، شد صد پاره
پاشو ، كاري كن ، فكر چاره باش
فكر اين دل پاره پاره باش



دشمن
من خراب دل خويشم نه خراب كس ديگر
اين منم اينكه گشوده ست به من ، تيغه ي خنجر
دشمنم نيست منم ، اينكه تبر مي زند از خشم
تا كه از ريشه بيفتم ، به يكي ضربه ي ديگر
اين همان لحظه ي تلخ است كه به صحرا بزند عقل
عشق چون جغد كشد پر روي ويرانه ي باور
ناجوانمردترين همسفري اي من عاشق
هيچ راه سفري را نرسانديم به آخر
هر مصيبت كه شد آغاز تو مرا بردي از آن راه
تو به هر در زدي انگشت و گذشتم من از آن در
آه اي دشمن من ، خسته از اين جنگ و گريزم
سوختم ، آب شدم ، از من ويران شده بگذر



خاك خسته
اي زمين خشك و تشنه
اي كه در تو ريشه دارم
اي همه دار و ندارم
از غم تو سوگوارم
نخل تنها و صبورم
با تو اما ماندگارم
انتظار و تشنگي را
با نفس هام مي شمارم
يه روز اينجا باغي بود
شب اگه بود چراغي بود
اما همين كه شب شكست
جاش يه شب تازه نشست
عطش كه بود صبري كه بود
هيچ كه نبود ، ابري كه بود
باد غريبي كه وزيد
سينه ي ابرا رو دريد
باد كه اومد بري نموند
ياس كه اومد ، صبري نموند
هر چه درخت بود توي باغ
با دل خون ، لب هاي داغ
از خونه شون دل بريدن
از آب و از گل بريدن
حالا اينجا منم و من
با تو اي خاك ، خاك خسته
با تو هستم كه وجودم
ذره ذره به تو بسته
مثل ماهي كه وجودش
بسته به هواي دريا
واسه من دريا تو هستي
خشكيه تمام دنيا
من با تو هستم تا ابد
سر مي كنم با خوب و بد
ثروت من اين زمينه
هر چي كه دارم همينه
پاييز باغمو ديدم
از غم ،‌ نه سرما تكيدم
من عاشق اين زيمنم
موندم بهار و ببينم
من زندگي رو اينجا شناختم
هر چي كه داشتم همينجا ساختم
همينجا باختم
حتي تو اين روزاي سخت
آغاز باغ يعني درخت
اگه موندن خيلي سخته
هر چي كه باشه يه شروعه
يك قدم رو به شكفتن
يه پنجره رو به طلوعه


تقدير
آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
پل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره
حتي خود تولد
آغاز راه مرگه
حديث عمر و آدم
حديث باد و برگه
آغاز يك سفر بود
وقتي نفس كشيديم
با هر نفس هزار بار
به سوي مرگ دويديم
تو اين قمار كوتاه
نبرده هستي باختيم
تا خنده رو ببينيم
از گريه آينه ساختيم
آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
پل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره
فرصت همين امروزه
براي عاشق بودن
فردا مي پرسيم از هم
غريبه اي يا دشمن
اي آشناي امروز
عشق منو باور كن
فردا غريبه هستي
امروز و با من سر كن
تولد هر قصه
يك جاده ي كوتاهه
اول و آهر مرگه
بودن ميون راهه
اگر چه عاجزانه
تسليم سرنوشتيم
با هم بيا بميريم
شايد يك روز برگشتيم
آدم خيلي حقيره
بازيچه ي تقديره
گل بين دو مرگه
مرگي كه ناگزيره



حيرت
تو حيبراني در اين هنگامه
من هم از تو حيران تر
تو در آغاز آبادي
منم هر لحظه ويران تر
در اين بن بست ظلماني
رهايي را چه مي داني
فراز از خود به سوي هم
و يا از هم گريزان تر
اگر از راه برگرديم
سراپا حسرت و درديم
اگر از راه برگرديم
سراپا حسرت و درديم
گذشتن مرگ
ماندن درد
كدامين است آسان تر
كدامين پيك را گويم
كه من هم از تو مي جويم
كدامين پيك را گويم
كه من هم ازتو مي جويم
نشانت را و ماندم بي خبر
هر آن پريشانتذ
در اين تنهايي ممتد
فقط دست تو بر در زد
نديدم از تو اي دير آمده
ناخوانده مهمانتر
در اين تنهايي مطلق
فقط دست تو بر در زد
نديدم از تو اي دير آمده
ناخوانده مهمان تر


گره كور
كلافه سرنوشت من
سردر گم هميشه
طلسم كور اين گره
يه لحظه وا نميشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بيراهه ميره
با گره اي كه كوره
ديروز مسير قصآهام
يه جاده بود به خورشيد
امروز به بيراهه شده
به شوره زار ترديد
از بود و نبودم
دل كندم و بريدم
تا نيمه جون و خسته
به اين گره رسيدم
به من كمك كن اي عشق
اين گره رو وا كنم
به قيمت صقوطم
راهمو پيدا كنم
كلافه سرنوشت من
سر در گم هميشه
طلسم كور اين گره
يه لحظه وا نميشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بيراهه ميره
با گره اي كه كوره
نه پشت سر راهي دارم
نه راهي پيش رومه
اين جا نه آغازه بران
نه راه من تمومه
ببين كه جون ندادم
هميشه در تلاشم
نذار تو اين بيراهه
هستي مو من ببازم
به من كمك كن اي عشق
اين گره رو وا كنم
به قيمت سقوطم
راهمو پيدا كنم



ولايت
اي همه شعر و حكايت
اي بزرگ اي بي نهايت
اي همه دار و ندارم
اعتبارم اي ولايت
گريه هام تو ،‌ خنده هام تو
گفتنم تو ، خواستنم تو
وقت زادن ، پيرهنم تو
وقت مردن ، كفنم تو
پيش تو دريا حقيره
حتي اين دنيا حقيره
كي مي تونه از تو باشه
اما دور از تو بميره
من عاشق كي مي تونم
لايق خاك تو باشم
من كه مي ميرم اگه كه
يه روزي از تو جدا شم
لايق عشق تو يك روز
تو كمون گذاشت جونش
اما باز پيش تو كم بود
عشق آرش با كمونش
اي همشه شعر و حكايت
اي بزرگ اي بي نهايت
اي همه دار و ندارم
اعتبارم اي ولايت
گريه هام تو ، خنده هام تو
گفتنم تو،‌ خواستنم تو
وقت زادن ، پيرهنم تو
وقت مردن ، كفنم تو
اگه تو بخواهي از من
جرات و نفس مي گيرم
از صدام يه تير مي سازم
يه كمون به دست مي گيرم
حتي با دست بريده
از صدام يه تير مي سازم
اگه تو بخواهي از من
حتي جونمو مي بازم



راز هميشگي شدن
حس هميشه داشتنت
نه عشق و دلبستگيه
نه قصه ي گسستنه
نه حرف پيوستگيه
عادت و عشق وعاطفه
هر چه لغت تو عالمه
براي حس من و تو
يك اسم گنگ و مبهمه
تو اين روزاي بي كسي
اگر به دادم نرسي
يه روز مياي كه دير شده
نمونده از من نفسي
خواستن تو براي من
فراتر از روح و تنه
راز هميشگي شدن
هميشه از تو گفتنه
اگر تو مهلتم بدي
مهلت مرگو نمي خوام
با تو به قصه مي رسم
همراه لحظه ها مي آم
عادت و عشق و عاطفه
هر چه لغت تو عالمه
براي حس من و تو
يك اسم گنگ و مبهمه
تو اين روزاي بي كسي
اگر به دادم نرسي
يه روز مي آي كه دير شده
نمونده از من نفسي
هميشه عاجزه كلام
از گفتن معني ناب
هيچ عاشقي عاشقي رئ
ياد نگرفته از كتاب
عادت و عشق و عاطفه

زندگي
دل بريدم از تمام زندگي
در تو گم گشتم به نام زندگي
با تو بودن شد برايم هر نفس
معني ناب كلام زندگي
موج خواهش هاي تو اما كشيد
عاقبت ما را به كام زندگي
به نام زندگاني حرامم شد جواني
به نام زندگاني حرامم شد جواني
نوشدارويم بمال ، تلخي نكن
تا ننوشم زهر جام زندگي
معني هر دل بريدن مرگ بود
تو نبودي التيام زندگي
با تلود رنج ما آغاز شد
رنج افتادن به دام زندگي
با تو بودن شد برايم هر نفس
معني ناب كلام زندگي
موج خواهش هاي تو اما كشيد
عاقبت ما را به كام زندگي
كند شد شمشير جانم كهنه شد
بس كه ماندم در نيام زندگي


نيرنگ
به من اونكه بدي آموخت تو بودي
تو بودي ،‌ تو بودي
منو آتيش زد و خود سوخت تو بودي
تو بودي ،‌ تو بودي
اون كه با تير به زهر آلوده ي عشق
دل و ديده به هم دوخت تو بودي
اون كه با شعبده بازي به نيرنگ
لب فرياد منو دوخت تو بودي
به من اونكه بدي آموخت تو بودي
تو بودي تو بودي
منو آتيش زده و خود سوخت تو بودي
آخر اين قصه ي ما از خود ما از ابتدا پيدا بود
نيرنگ بود ريا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بين ما بود
از ما بود ،‌ با ما بود
تو منو به بازي تلخي كشوندي
كه ندونسته به انتها رسوندي
من به خواب تو ، تو جادو شده ي خواب
دشمن ما رو سر سفره نشوندي
اون كه دل به قصه ها باخت تو بودي
تو بودي ، تو بودي
خنمونو روي آب ساخت تو بودي
تو بودي ،‌ تو بودي
آخر اين قصه ي ما ، از خود ما از ابتدا پيدا بود
نيرنگ بود ، رويا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بين ما بود
تو بودي ،‌ تو بودي



آرزو
خيلي وقته از چشام ، بي تو بارون مي باره
دل نا اكيد من، تو رو آرزو داره
دل نااميد من ،‌ تو رو آرزو داره
اي هميشگي ترين ، آه اي دورترين
سوختن كار من است ، نگرانم منشين
راست مي گفتي تو ، ديگر اكنون دير است
دوستي و دوري ، آخرين تقدير است
راست مي گفتي تو ، بايد از عشق بريد
از چنين پاياني به سر آغاز رسيد
شكستي و شكستم ، گسستي و گسستم
چه بودي و چه بودم ، چه هستي و هستم
تو رها از من باش ،‌ اي برايم همه كس
زير آوار قفس ، مانده ام من ز نفس
تو و خورشيد بلند ، من و شب هاي قفس
بعد از اين با خود باش ، ياد تو ما را بس
شكستي و شكستم ، گسستي و گسستم
چه بودي و چه بودم ، چه هستي و هستم



نازنين
اي نازينين ، اي نازينين
در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها
در آينه افتاده چين
از تندباد حادثه
گفتي كه جان در برده ايم
اما چه جان در بردني
ديريست كه در خود مردهايم
اي نازنين ، اي نازنين
در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها
در آينه افتاده چين
اين جا به جز درد و دروغ
هم خانه اي باما نبود
در غربت من مثل من
هر گز كسي تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد
كالاي بازار كساد
سوداگران در شكل دوست
بر نارفيقان شرم باد
هجرت سرايي بود و بس
خوابي كه تعبيري نداشت
هر كس كه روزي بار بود
اينجا مرا تنها گذاشت
اينجا مرا تنها گذاشت
اي نازنين ، اي نازنين
من با تو گريه كرده ام
در سوگ همراهان خويش
آنان كه عاشق مانده اند
در خانه بر پيمان خويش
اي مثل من در خوداسير
ليلاي من با من بمير
تنها به يمن مرگ ما
اين قصه مي ماند به جا
هجرت سرابي بود و بس
خوابي كه تعبيري نداشت
هر كس كه روزي يار بو
اينجا مرا تنها گذاشت
اينجا مرا تنها گذاشت
اي مثل من در خود اسير
ليلاي من با من بمير
تنها به يمن مرگ ما
اين قصه مي ماند به جا
اي نازنين ،‌ اي نازنين



گريز
به تو از تو مي ويسم
به تو اي هميشه در ياد
اي هميشه از تو زنده
لحظه هاي رفته بر باد
وقتي كه بن بست غربت
سايه سار قفسم بود
زير رگبار مصيبت
بي كسي تنها كسم بود
وقتي از آزار پاييز
برگ و باغم گريه مي كرد
قاصد چشم تو آمد
مژده ي روييدن آورد
به تو نامه مي نويسم
اي عزيز رفته از دست
اي كه خوشبختي پس از تو
گم شد و به قصه پيوست
اي هميشگي ترين عشق
در حضور حضرت تو
اي كه مي سوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو
به تو نامه مي نويسم
نامه اي نوشته بر باد
كه به اسمت چو رسيدم
قلمم به گريه افتاد
اي تو يارم ، روزگارم ، گفتني ها با تو دارم
اي تو يارم ، از گذشته يادگارم
به تو نامه مي نويسم
اي عزيز رفته از دست
اي كه خوشبختي پس از تو
گم شد و به قصه پيوست
در گريز ناگزيرم
گريه شد معناي لبخند
ما گذشتيم و شكستيم
پشت سر پلهاي پيوند
در عبور از مسلخ تن
عشق ما از ما فنا بود
بايد از هم مي گذشتيم
برتر از ما عشق ما بود
اي تو يارم ، روزگارم ، گفتني ها با تو دارم
اي تو يارم ، از گذشته يادگارم


حادثه
گفتم كه چرا دورتر از خواب و سرابي ... خواب و سرابي
گفتي كه منم از با تو وليكن تو نقابي ... اما نقابي
فرياد كشيدم تو كجايي ، تو كجايي
گفتي كه طلب كن مرا تا كه بيابي
چون همسفر عشق شدي ، مرد سفر باش ، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه ، هم فكر خطر باش ، فكر خطر باش
هر منزل اين راه بيابان هلاك است
هر چشمه سرابي ست كه بر سينه ي خاك است
در سايه ي هر سنگ اگر گل به زمين است
نقش تن ماتري ست كه در خواب كمين است
در هر قدمت خار ،‌ هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار هر ثانيه صد بار
چون همسفر عشق شدي ، مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فكر خطر باش ،‌ فكر خطر باش
گفتم كه عطش مي كشدم در تب صحرا
گفتي كه مجوي آب و عطش باش سراپا
گفتم كه نشانم بده گر چشمه اي آنجاست
گفتي چو شدي تشنه ترين ،‌ قلب تو درياست
گفتم كه در اين راه ،‌ كو نقطه ي آغاز
فتي كه تويي تو ، خود پاسخ اين راز



بهانه
اي قبله ي من ، خاك در خانه ي تو
بي منت مي ،‌ مستم ز پيمانه ي تو
اي قبله ي من خاك در خانه ي تو
در دام تو ام ،‌ بي زحمت دانه ي تو
من خسته و بيمارم درمان مني
شور شعر و آوازي ، در جان مني
اي تو هواي هر نفس
عشق به تو مي ورزم و بس
دل كنده ام از همه كس
پناه من تويي و بس
تا در دل تو زنده ام
از عالمي دلكنده ام
از خود رها گشتن خوش است
در تو فنا گشتن خوش است
اي قبله ي من ، خاك در خانه ي تو
در دام تو ام ،‌ بي زحمت دانه ي تو
تويي تويي ،‌ بهانه ام
شاعر هر ترانه ام
شعله ي شوريدگي ام
تويي تويي زبانه ام
تو زخمه ي ساز مني
صداي آواز مني
رمز من و راز مني
نقطه ي آغاز مني
بر جان من آتش بزن
اي عشق من اي عشق من
بايد تو باشي آتشم
تا تن در اين آتش كشم
من تو شوم در قصه ها
تا من بسوزانم مرا
بي مرگي از تو مردن است
اين معني عشق من است
اي قبله ي من ، خاك در خانه ي تو
در دام تو ام ، بي زحمت دانه ي تو
تويي تويي ، بهانه ام
شاعر هر ترانه ام
شعله ي شوريدگي ام
تويي تويي زبانه ام
تو زخمه ي ساز مني
صداي آواز مني
رمز من و راز مني
نقطه ي آغاز مني
اي تو هواي هر نفس
عشق به تو مي ورزم و بس
دل كنده ام از همه كس
پناه من تويي و بس
تا در دل تو زنده ام
از عالمي دل كنده ام
از خود رها گشتن خوش است
در تو فنا گشتن خوش است
اي قبله ي من ، خاك در خانه ي تو
در دام تو ام ، بي زحمت دانه ي تو
اي قبله ي من ،‌ خاك در خانه ي تو
در دام تو ام ،‌ بي زحمت دانه ي تو



شانه هايت
سر بر روي شانه هاي مهربانت مي گذارم
عقده ي دل مي گشايد گريه ي بي اختيارم
از غم نامردمي ها بغض ها در سينه دارم
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
دوست دارمن
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
بي تو بودن را براي تو بودن دوست دارم
دوست دارم
خالي از خودخواهي من ،‌ برتر از آلايش تن
من تو را و.الاتر از تن ،‌ برتر از من دوست دارم
شانآهايت را براي گريه كردن دوست دارم
بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم
دوست دارم
عشق صدها چهره دارد ،‌ دست تو آيينه دارش
عشق را در چهره ي آيينه ديدن دوست دارم
در خموشي چشم ما را قصه ها گفتگوهاست
من تو را در جذبه ي محراب ديدن دوست دارم
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم
در هواي ديدنت يك عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شكستن ، دوست دارم
بغض سرگردان ابرم ، قله ي آرامشم تو
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم
دوست دارم
عمق چشمان تو اين درياي شفاف غزل را
بي نياز از اين زبان لال گفتن دوست دارم



دلسوخته
دلسوخته تر از همه ي سوختگانم
از جمع پراكنده ي رندان جهانم
در صحنه ي بازيگري كهنه ي دنيا
عشق است قمار من و بازيگر آنم
با آنكه همه باخته در بازي عشقند
بازنده ترين است در اين جمع نشانم
اي عشق از تو زهر است به جامم
دل سوخت ،‌ تن سوخت ، ماندم من و نامم
دلسوخته تر از همه ي سوختگانم
از جمع پراكنده ي رندان جهانم
عمري ست كه مي بازم و يك برد ندارم
اما چه كنم عاشق اين كهنه قمارم
اي دوست مزن زخم زبان جاي نصيحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصيبت
من زنده از اين جرمم و حاضر به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
بايد كه ببازم با درد بسازم
در مذهب رندان اين است نمازم
عمري ست كه مي بازم و يك برد ندارم
اما چه كنم ، عاشق اين كهنه قمارم
من در به در عشقم و رسواي جهانم
چون سايه به دنبال سر عشق روانم
او كهنه حريف من و من كهنه حريفش
سرگرم قماريم من و او ،‌ بر سر جانم
بايد كه ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان ، اين است نمازم
عمري ست كه مي بازم و يك برد ندارم
اما چه كنم عاشق اين كهنه قمارم


آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
من از عالم و آدم
گله دارم گله دارم
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
گله دارم گله دارم
من از دست خدا هم
گله دارم گله دارم
شما كه حرمت عشقو شكستين
كمر به كشتن عاطفه بستين
شما كه روي دل قيمت گذاشتين
كه حرمت عشقو نگه نداشتيم
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
گله دارم ، گله دارم
من از دست خدا هم
گله دارم گله دارم
فرياد من شكايت
به روح بي قراره
روحي كه خسته از همه
زخمي روزگاره
گلايه ي من از شما
حكايت خودم نيست
براي من كه از شما
سوختم و گم شدم نيست
اگه عشقي نباشه
آدمي نيست
اگه آدم نباشه
زندگي نيست
نپرس از من چه آمد بر سر عشق
خواب من به جز شرمندگي نيست
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
من از عالم و آدم
گله دارم گله دارم
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
گله دارم گله دارم
من از دست خدا هم
گله دارم گله دارم



نيايش
خدايم ، خدايم
آه اي خدايم
صدايت مي زنم بشنو صدايم
شكنجه گاه اين دنياست جايم
به جرم زندگي اين شد سزايم
آه اي خدايم بشنو صدايم
مرا بگذار با اين ماجرايم
نمي پرسم چرا اين شد سزايم
آه اي خدايم بشنو صدايم
گلويم مانده از فرياد و فرياد
ندارد كس غم مگ صدا را
به بغض در نفس پيچيده سوگند
به گل هاي به خون غلتيده سوگند
به مادر سوگوار جاودانه
كه داغ نوجوانان ديده سوگند
خدايا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشي در گذر است
به فكر قتل عام لاله ها باش
كه خواب گل به گل كابوس خار است
خدايم اي پناه لحظه هايم
صدايت مي زنك با گريه هايم
صدايت مي زنم بشنو صدايم
الهي در شب فقرم بسوزان
ولي محتاج نامردان نگردان
عطا كن دست بخشش همتم را
خجل از روي محتاجان نگردان
الي كيفرم را مي پذيرم
كه از تو ذات خود را پس بگيرم
كمك تا كه با ناحق نسازم
براي عشق و آزادي بميرم
خدايم اي پناه لحظه هايم
صدايت مي زنم با گريه هايم
صدايت مي زنم بشنو صدايم


مهمان يكشبه
با ياد عزيزانم
اين قوم پريشانم
با زخم تن و جانم
مي آيم و گريانم
از خانه ي ويرانم
باحسرت پنهانم
مي آيم و مي دانم
من يك شبه مهمانم
گه يوسف تبعيدي
در حسرت كنعانم
گه هم نفس يعقوب
آن پير پريشانم
تا مرهم پيراهن
بر زخم دو چشمانم
در دايره ي حسرت
مي چرخم و مي خوانم
من يك شبه مهمانم
من يك شبه مهمانم
اي هر نفست خورشيد
در ظلمت اين تبعيد
اي مرهم تو اميد
بر زخم تن و جانم
اي دست تو آسايش
اي پاسخ هر خواهش
تو ساحل آرامش
من موج پريشانم
آهنگ سفر كردم
رو سوي تو آوردم
اما دل من آنجاست
در جمع عزيزانم
آهنگ سفر كردم
رو سوي تو آوردم
اما دل من آنجاست
در جمع عزيزانم
بر من تو ببخش اي يار
اي بخشش تو بسيار
شايد دگري ديدار
هرگز نشود تكرار
بر من تو ببخش اي يار
اي ببخش تو بسيار
شايد دگري ديدار
هرگز نشود تكرار
آهنگ سفر كردم
رو سوي تو آوردم
اما دل من آن جاست
در جمع عزيزانم
آهنگ سفر كردم
رو سوي تو آوردم
اما دل من آنجاست
در جمع عزيزانم



گرفتار
گرفتارم گرفتارم
به دست من گفتارم
در اين دنياي عاشق كش
به جرم تن گفتارم
من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خنديدند
مرا هرگز نفهميدند
گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
در اين دنياي عاشق كش
به جرم تن گرفتارم
منم از دودمان عاشقان تنها به جا مانده
دلم در آرزوي كوچ و تن بين شما مانده
به من آموخت اين فريادهاي تلخ بي پاسخ
كه هر چه در پي آنم فقط در قصه ها مانده
من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خنديدند
مرا هرگز نفهميدند
گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
در اين دنياي وانفسا
ميان جمعم و تنها
كنون بگذار كه با تنهايي خود همنشين باشم
رها از قيد اين آلودگي هاي زمين باشم
به جرم عاشقي روياي ام خوانند باكم نيست
به ذات خود خيانت كرده ام گر غير ازاين باشم
من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خنديدند
مرا هرگز نفهميدند
گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
در اين دنياي وانفسا
ميان جمعم و تنها



آينه
رو مي كنم به آينه
رو به خودم داد مي زنم
ببين چه قدر حقير شده
اوج بلند بودنم
رو مي كنم به آينه
من جاي آينه مي شكنم
رو به خودم داد مي زنم
اين آينه س يا كه منم
من و ما كم شده ايم
خسته از هم شده ايم
بنده ي خاك ، خاك ناپاك
خالي از معناي آدم شده ايم
رو مي كنم به آينه
رو به خودم داد مي زنم
ببين چه قدر حقير شده
اوج بلند بودنم
دنيا همون بوده و هست
حقارت از ما و منه
وگرنه پيش كائنات
زمين مثل يه ارزنه
زمين بزرگو باز نيست
دنياي رمز و راز نيست
به هر طرف رو مي كنم
راه رهايي باز نيست
من و ما كم شده ايم
خسته از هم شده ايم
بنده ي خاك ، خاك ناپاك
خالي از معناي آدم شده ايم
دنيا كوچك تر از اونه
كه ما تصور مي كنيم
فقط با يك عكس بزرگ
چشمامونو پر مي كنيم
به روز ما چي اومده
من و تو خيلي كم شديم
پاييز چه قدر سنگيني داشت
كه مثل ساقه خم شديم
من و ما كم شده ايم
خسته از هم شده ايم
بنده ي خاك ، خاك ناپاك
خالي از معناي آدم شده ايم
رو مي كنم به آينه
رو به خودم داد مي زنم
ببين چه قدر حقير شده
اوج بلند بودنم
رو مي كنم به آينه
من جاي آينه مي شكنم
رو به خودم داد مي زنم
اين آينه س يا كه منم
رو مي كنم به آينه


هزار و يك شب
اگر چه جاي دل درياي خون در سينه دارم
ولي در عشق تو دريايي از دل كم ميارم
اگرچه روبرويي مثل آينه با من
ولي چشام بسم نيست براي سير ديدن
نه يك دل نه هزار دل
همه دل هاي عالم
همه دل ها رو مي خوام
كه عاشق تو باشم
تويي عاشق تر از عشق
تويي شعر مجسم
تو باغ قصه از تو
سحر گل كرده شبنيم
تو چشمات خواب مخمل
شراب ناب شيراز
هزار ميخونه آواز
هزار و يك شب راز
مي خوام تو رو ببينم نه يك بار نه صد بار
به تعداد نفس هام
براي ديدن تو ، نه يك چشم ،‌ نه صد چشم
همه چشما رو مي خوام
تو رو بايد مث گل نوازش كرد و بوييد
با هر چه چشم تو دنياس فقط بايد تو رو ديد
تو رو بايد مث ماه رو قله ها نگاه كرد
با هر چي لب تو دنياس تو رو بايد صدا كرد
مي خوام تو رو ببينم نه يك بار نه صد بار
به نعداد نفس هام
براي ديدن تو، نه يك چشم ،‌ نه صد چشم
همه چشما رو مي خوام



سهم من
توي اين دنياي بي حاصل بودن
با همه شكستگي هاي دل من
با همه تلخي قصه ي تو و ممن
من كه حيفم مياد از گلايه كردن
ارزش گلايه ي من بيش از اين هاست
نه براي اون كسي كه اهل سوداست
كسي كه لحظه به لحظه رنگ دنياست
من ساده به خيالم از خود ماست
سهم من از تو چه بوده غير آزار
تويي كه دنيا برات شده يه بازار
من تو رو به چشم ياري ديده بودم
تو مرا اما به چشم يه خريدار
ارزش گلايه ي من بيش از اين هاست
نه براي اون كسي كه اهل سوداست
تو رو بايد مي شناختم كه هزار تا چهره داشتي
روي احساس و دل من داشتي قيمت مي گذاشتي
تو نتونستي بفهمي كه وفا خريدني نيست
چيني شكسته ي دل ، ديگه پيوند شدني نيست
سهم من از تو چه بوده غير آزار
تويي كه دنيا برات شده يه بازار
من تو را به چشم ياري ديده بودم
تو مرا به چشم يه خريدار
توي اين دنياي بي حاصل بودن
با همه شكستگي هاي دل من
با همه تلخي قصه ي تو و من
من كه حيفم مياد از گلايه كردن



پريچه
مي خونم به هواي تو پريچه
چه قدر خاليه جاي تو پريچه
دلم كرده هوايت واي پريچه
دلم تنگه برايت
تو رو مي طلبم به لحظه
تويي تاب و تبم لحظه به لحظه
چشات شهر منه كه شهر قصه س
براي هر شبم لحظه به لحظه
تو از هزار و يك شبي پريچه
به جز تو زندگي هيچه پريچه
يه دنيا همه هيچه ، واي پريچه
دنيا بي تو هيچه
من از نگاه تو شبو شناختم
غزل ديدن و عاشقانه ساختم
تو هر بيت غزل قصه ي چشمات
دلم قافيه شد ، قافيه باختم
شب چشم تو قيمتي ترينه
به انگشتر عمر من نگينه
همه دنياي من فقط همينه
همين شرقي ترين شب زمينه
تو از هزار و يك شبي پريچه
به جز تو زندگي هيچه پريچه
يه دنيا همه هيچه واي پريچه
دنيا بي تو هيچه
تو معجون گل و مخمل و نوري
پريواره ي قصه هاي دوري
تموم قصه ها بي تو مي ميرن
كه تو حوصله ي سنگ صبوري
تو رو مي طلبم لحظه به لحظه
تويي تاب و تبم لحظه به لحظه
چشات شهر منه كه شهر قصه س
براي هر شبم لحظه به لحظه
تو از هزار و يك شبي پريچه
به جز تو زندگي هيچه پريچه
يه دنيا همه هيچه ، واي پريچه
دنيا بي تو هيچه


دلبر
تو اي بال و پر من
رفيق سفر من
مي ميرم اگه سايت
نباشه رو سر من
تويي خود خود عشق
كه بي تو نفسم نيست
كجا تو خونه داري
كه هر جا مي رسم نيست
اهل كدوم دياري
كجا تو خونه داري
كه قبله گاهم اونجاست
هر جا كه پا مي ذاري
اهل كدوم دياري
گل كدوم بهاري
كه حتي فصل پاييز
باغ ترانه داري
آي دلبرم آي دلبر
اي از همه عزيز تر
اي تو مرا همه كس
داشتن تو مرا بس
تو دوره ي شبابم
تو اومدي به خوابم
گفتي نياز من باش
ترانه ساز من باش
يه روزي راستي راستي
همون شدم كه خواستي
شدي تو سرنوشتم
براي تو نوشتم
خسته ي دين و دنيا
ملحد و بت پرستم
تويي تو مذهب من
من تو رو مي پرستم
آي دلبرم آي دلبر
اي از همه عزيز تر
اي تو مرا همه كس
داشتن تو مرا بس
با همه ي وجودم
براي تو سرودم
در طلب تو هستم
در طلب تو بودم
صدامو از تو دارم
شعرامو از تو دارم
اما تو رو ندارم
واي به روزگارم
تو اي بال و پر من
رفيق سفر من
مي ميرم اگه سايت
نباشه رو سر من



عشق من
عشق من ، منو صدا كن
منو از خودم رها كم
تو اجاق مرده ي دل
آتشي تازه به پا كن
تو منو از نو بنا كن
عشق من منو صدا كم
قصمو بي انتها كن
روبروت آينه بذار
ابديتي بنا كن
عشق من ، منو صدا كن
قصه ي نگفته ام من
تو بيا روايتم كن
از عذابم راحتم كن
اي صداي تو نهايت
راهي نهايتم كن
عشق من ، منو صدا كن
تو منواز نو بنا كن
رهسپار قصه ها كن
تو به خاسكتر نگاه كن
آتشي تازه به پا كن
اي بهار انتظارم
من زمين بي بهارم
شوره زار انتظارم
چهره ي شكسته دارم
جسم و جاني خسته دارم
به در ويرانه ي دل
بغض قفل بسته دارم
عشق من ،‌ منو صدا كن
منو از خودم رها كن
تو اجاق مرده ي دل
آتشي تازه به پا كن
تو منو از نو بنا كن
عشق من ،‌ منو صدا كن
قصمو بي انتها كن
روبروت آينه بگذار
ابديتي بنا كن
عشق من ،‌منو صدا كن



اي آنكه
اي آنكه به جز تو
هوايي به سرم نيست
جز ياد عزيزت
كسي در نظرم نيست
جز ياد عزيزت
كسي همسفرم نيست
مرا ياد دگر نيست
قدر تو و احساس تو رو كسي نفهميد
دلت از همه رنجيد
از عالم و آدم
همه جا رنگ و ريا ديد
دلت از همه رنجيد
من مثل تو از دست همه رنج كشيدم
به جز غصه نديدم
يك جرعه وفا از لب دريا طلبيدم
لب تشنه دويدم
اي تو ناياب گوهر ناب
ناز مخمل ترمه ي خواب
اي تو همدل ، اي تو همدرد
عاقبت عشق از تو گل كرد
عاشقم من ،‌ عاشق تو
اي تو تنها خوب دنيا
با تو دارم گفتني ها
اي آنكه به جز تو
هوايي به سرم نيست
كسي در نظرم نيست
جز ياد عزيزت
كسي همسفرم نيست
مرا ياد دگر نيست
اي وفادار ، نازنين يار
اي نشسته بر دلت خار
اي بريده از من و ما
از گذشته مانده تنها
عاشقم من ، عاشق تو
اي تو تنها خوب دنيا
با تو دارم گفتني ها
اي آنكه به جز تو



ستاره ي دنباله دار
تو آسمون زندگيم ، ستاره بوده بي شمار
اما شباي بي كسيم يكي نمونده موندگار
يكي نمونده از هزار
ستاره هاي گمشده ، هر شب من هزار هزار
اما هميشگي تويي ، ستاره ي دنباله دار
يكي نمونده از هزار
اي آخرين ، تنهاترين ،‌آوره ي عاشق
هر شب عمرم همراه با من ، ستاره اي عاشق
اما هميشگي تويي ، ستاره ي دنباله دار
يكي نمونده از هزار
اي تو ، آشناي ناشناسم
اي مرهم دست تو لباسم
ديوار شبم شكسته از تو
از ظلمت شب نمي هراسم
انگار ك زاده شده با من
عشقي كه من از تو مي شناسم
انگار كه زاده شده با من
عشقي كه من از تو مي شناسم
اي آخرين تنهاتريم آواره ي عاشق
هر شب عمرم همراه با من ، ستاره ي عاشق
تو بودي و هستي هنوز
سهم من از اين روزگار
با شب من فقط تويي
ستاره ي دنباله دار
با شب من فقط تويي



خواب
من هنوز خواب مي بينم
كه دوره دوره ي وفاست
كه اعتبار عشق به جاست
دنيا به كام آدماست
من هنوز خواب مي بينم
من هنوزم خواب مي بينم
من هنوز خواب مي بينم
كه اين خودش غنيمته
برايديگرون يه خواب
براي من حقيقته
سوته دلام ، يكي يكي تموم شدن
سوته دلي نمونده غير از خود من
كسي كه عشق ئ غم و فرياد بزنه
حقيقت آدمو فرياد بزنه
هنوز تو قصه هاي من
رنگ و ريا جا نداره
دروغ نمي گن آدما
دشمني معني نداره
هنوز تو قصه هاي من
هيچ كسي تنها نمي شه
كسي به جرم عاشقي
گريه سراپا نميشه
هنوز تو قصه هاي من
هيچ كسي اعدام نمي شه
دستي كه دونه مي پاشه
آلوده ي دام نمي شه
هنوز تو دنياي من
هر آدمي يه عالمه
گل رو نمي فروشند به هم
گل مثل قلب آدمه
من هنوزم خواب مي بينم
من هنوزم خواب مي بينم
من هنوزم خواب مي بينم
اما براي كي بگم ؟
وقتي كه باور ندارن
به اين جماعت چي بگم ؟



پياله
هم پياله ي ما باش
هم پياله ي ما باش
ما كه رفتيم بر باديم
زير گنبد اينچرخ
از تعلق آزاديم
بي نياز و تنها باش
تشنه باش و دريا باش
فارغ از من و ما باش
هم پياله ي ما باش
هم پياله ي ما باش
در مرام ما رندان
حرص مال دنيا نيست
گوش ما بدهكار
قيل و قال دنيا نيست
بر بساط اين دنيا
پشت پا بزن چون ما
تشنه باش و دريا باش
هم پياله ي ما باش
بزن بزن به سنگ مي
آينه هاي كور و كر
بمان به نام عاشقي
رفيق خانه و سفر
رفيق هم پياله باش
كه مي نبوده بي اثر
هم پياله ي ما باش
هم پياله ي ما باش
ما كه رفتيم بر باد
زير گنبد اين چرخ
از تعلق آزاديم
هم پياله ي ما باش
هم پياله ي ما باش
بي نياز و تنهاباش
تشنه باش و دريا باش
بي نياز و تنها باش
تشنه باش و دريا باش
فارغ از من و ما باش
هم پياله ي ما باش
هم پياله ي ما باش
در مرام ما رندان
حرص مال دنيا نيست
گوش ما بدهكار نيست
قيل و قال دنيا نيست
بر بساط اين دنيا
پشت پا بزن چون ما
تشنه باش و دريا باش
هم پياله ي ما باش
بزن بزن به سنگ مي
آينه هاي كور و كر
بمان به نام عاشقي
رفيق خانه و سفر
رفيق هم پياله باش
كه مي نبوده بي اثر
هم پياله ي ما باش
هم پياله ي ما باش
ما كه رفتيم بر باديم
زير گنبد اين چرخ
از تعلق آزاديم
هم پياله ي ما باش
هم پياله ي ما باش



اي يار بگو
بگو اي يار ، بگو
اي وفادار بگو
از سر بلند عشق
بر سر دار بگو
بگو اي يار ، بگو
اي وفادار بگو
از سر بلند عشق
بر سر دار بگو
بگو از خونه بگو
از گل پونه بگو
از شب شبزده ها
كه نمي مونه بگو
بگو از محبوبه ا
نسترن هاي بنفش
سفره هاي بي ريا
ر.ي سبزه زار فرش
بگو اي يار بگو
كه دلم تنگ شده
رو زمين جا ندارم
آسمون سنگ شده
بگو از شب كوچه ها
پرسه هاي بي هدف
كوچه باغ انتظار
بوي بارون و علف
بگو از كلاغ پير
كه به خونه نرسيد
از بهار قصه ها
كه سر شاخه تكيد
بگو از خونه بگو
از گل پونه بگو
از شب شب زده ها
كه نمي مونه بگو
بگو از محبوبه ها
نسترن هاي بنفش
سفره هاي بي ريا
ري سبزه زار فرش
بگو اي يار بگو
كه دلم تنگ شده
رو زمين جا ندارم
آسمون سنگ شده



آبي
آبي ، آبي ،‌ مهتابي
آبي تر از هر آب ي
از چشماي تو مي گم
اين آيه هاي آبي
درياهاي بي تابي
آبي ، آبي ، مهتابي
آبي تر از هر آبي
از چشماي تو مي گم
اين آيه هاي آبي
درياهاي بي تابي
آبي يعني دل من
دريايي كه اسيره
اين چهره ي تقديره
كه رنگ از تو مي گيره
وقتي كه خيره مي شم
به عمق حوض كاشي
حس مي كنم تو هستم
حتي اگه نباشي
من رنگ گنبدا رو
چشماي تو مي بينم
سجده ام به جانب توست
اينه معناي دينم
آبي ، ‌آبي مهتاب ي
آبي تر از هر آبي
از چشماي تو مي گم
اين آيه هاي آبي
درياهاي بي تابي
دلخسته ام از اين جا
از آدماي دنيا
همين امروز و فردا
دل مي زنم به دريا
رنگ تو رو مي پوشم
از عمق آبي عشق
چشم تو رو مي نوشتم
آبي ، آبي ،‌ مهتابي
آبي تر از هر آبي
از چشماي تو مي گم
اين آيه هاي آبي
درياهاي بي تابي



به بچه هامون چي بگيم
به بچه هاي تو و من
وقتي يه روز بزرگ شدن
فردا كه مي خوان بدونن
كجا به دنيا اومدن
بگو جوابمون چيه
حرف حسابمون چيه
تكليف اون خونه اي كه
شده خرابمون چيه ؟
تكليف اون خونه اي كه شده خرابمون چيه ؟
گناه هر چي كه گذشت
به گردن ما بود و هست
از ما اگر بتي شكست
بت هاي تازه جاش نشست
هيچ كس به جز خود ما
از خود ما فريب نخورد
هيچ كس به غير از خود ما
ما را به بيراهه نبرد
به بچه هاي تو و من
وقتي يه روز بزرگ شدن
فردا كه مي خوان بدونن
كجا به نيا اومدن
بگو جوابمون چيه
حرف حسابمون چيه
تكليف اون خونه اي كه
شده خرابمون چيه ؟
تكليف اون خونه اي كه
شده خرابمون چيه ؟
گناه هر چي كه گذشت
به گردن ما بود و هست
ازما اگر بتي شكست
بت هاي تازه جاش نشست
هيچ كس به جز خود ما
از خود ما فريب نخورد
هيچ كس به غير از خود ما
ما را به بي راهه نبرد
به بچه هامون چي بگيم
بگيم كه بي هويتيم
گداي حق خودمون
پشت دراي غربتيم
گداي حق خودمون
پشت دراي غربتيم
به بچه هامون چي بگيم
كه از كدوم ولايتيم
گداي حق خودمون
پشت دراي غربتيم
گداي حق خودمون
پشت دراي غربتيم



بنويس
تو كه دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ي ماست
دل دريا رو نوشتي ، همه دنيا رو نوشتي ، دل ما رو بنويس
تو كه دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ي ماست
دل دريا رو نوشتي ،‌ همه دنيا رو نوشتي ،‌ دل ما رو بنويس
بنويس هر چه كه ما رو به سر اومد
بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها رو مي كشيم نمي شماريم
بنويس از ما كه در حال فراريم
توي اين پاييز بد فكر بهاريم
دل دريا رو نوشتي ،‌همه دنيا رونوشتي ،‌ دل ما رو بنويس
دست من خسته شد از بس كه نوشتم
پاي من آبله زد بس كه دويدم
تو اگر رسيده اي ما رو خبر كن
چرا اونجا كه تويي من نرسيدم
تو كه از شكنجه زار شب گذشتي
از غبار بي سوارشب گذشتي
تو كه عشقو با نگاه تازه ديدي
س بادبان به سينه ي دريا كشيدي
دل دريا رو نوشتي ، همه دنيا رو نوشتي ،‌ دل ما رو بنويس
بنويس از ما كه عشقو نشناختيم
حرف خالي زديم و قافيه باختيم
بگو از ما كه تو خونمون غريبيم
لحظه لحظه در فراز و فريبيم
بگو از ما


براي ديدن تو از حادثه ها گذشتم
هنوز اي يار تنهايم
به ديدار تو مي آيم
باز مي آيم
اگر كه فرصتي باشد
مجال صحبتي باشد
حرف خواهم زد
براي ددين تو از
حادثه ها گذشتم
كفر اگر نباشد اين
من از خدا گذشته ام
من از خدا گذشته ام
براي ديدن تو از
حادثه ها گذشتم
كفر اگر نباشد اين
من از خدا گذشته ام
من از خدا گذشته ام
عذاب اين دريده ها
مرا شكسته بي صدا
دستي بكش به زخم من
كه از شفا گذشته ام
كه از شفا گذشته ام
باورم كن باورم كن
من كه با تو صادقم
اگه خستم ، يا شكستم
هرچه هستم ، عاشقم
هر چه هستم ، عاشقم
براي ديدن تو از
حادثه ها گذشتم
كفر اگر نباشد اين
من از خدا گذشته ام
من از خدا گشذته ام
منو بشناس و باور كن
كه خسته ام ، خيلي خسته ام
اما هستم
تهي ماند و نشد آلوده دستم
من به دنيا
دل نبستم
باورم كن ، باورم كن
من كه با تو صادقم
اگه خستم ، يا شكستم
هر چه هستم ، عاشقم
هر چه هستم ، عاشقم
هر چه بلا كشيده ام
من از وفا كشيدم
چه از وفاداري اين
اهل وفا گشته ام
من از وفا گذشته ام
براي ديدن تو از
حادثه ها گذشتم
كفر اگر نباشد اين
من از خدا گذشته ام
كفر اگر نباشد اين
من از خدا گذشته ام


جهان سوم
من تو را مي بينم
استخواني و پوست
به گدايي رفته اي
بر در دشمن و دوست
من تو را مي بينم
تشنه لب در باران
آنكه نان مي دهدت
نان تو در كف اوست
خاك تو سفره ي تو
سفره تو از كيست
سفره ي دنيا پر
سفره ي تو خاليست
همه جا منتظرند
همه كس مي پرسد
ناجي شرق كجاست
آنكه جنس خود ماست
ناجي شرق تويي
ناجي شرق منم
من كه با ديدن تو
همه جا مي شكنم
از چه رو خاك زمين
شده تقسيم چنين
يك جهان صدها دست
مرزها ،‌مرز شكست
تو جهان سوم
او جهاني ديگر
سهم او هر چه كه هست
سهم تو خون جگر
سهم از ما بهتران
ثروت و امن و امان
سهم پا برهنه ها
فقر و زندان و بلا
در ميان سه جهان
مرز و ديوار از كيست
سفره ي دنيا پر
سفره تو خاليست
درميان سه جهان
مرز و ديوار از اوست
دشمن دوست نما
رفته در قالب دوست



محتاج
امروز كه محتاج تو ام جاي توخالي است
فردا كه مي آيي به سراغم نفسي نيست
بر من نفسي نيست ، نفسي نيست
در خانه كسي نيست
نكن امروز را فردا
بيا با ما كه فردايي نمي ماند
كه از تقدير و فال ما
در اين دنيا كسي چيزي نمي داند
تا آينه رفتم كه در آن آينه هم جز تو كسي نيست
من در پي خويشم به تو بر مي خورم اما
در تو شده ام گم كه به من دسترسي نيست
نكن امروز را فردا
دلم افتاده زير پا
بيا اي نازنين اي يار
دلم را از زمين بردار
در اين دنياي وانفسا
تويي تنها منم تنها
نكن امروز را فردا ، بيا با ما ،‌ بيا تا ما
امروز كه محتاج توام جاي تو خالي ست
فردا كه ميايي به سراغم نفسي نيست
در اين دنياي ناهموار
كه مي بارد به سر آوار
به حال خود مرا مگذار
رهايم كن از اين تكرار
س آن كهنه درختم كه تنم غرقه ي برف است
حيثيت اين باغ منم
خار و خسي نيست



خبر تازه
وقتي گوشش شنوا نيست
حرف تازه اي ندارم
سر عاشقي نمونده
كه به صحرا بگذارم
كه به صحرابگذارم
شور شاعرانه اي نيست
غزل و ترانه اي نيست
به لب آينه حتي
حرف عاشقانه اي نيست
هر كسي مي پرسد ازمن
در چه حالي در چه كاري
تو كه اهل روزگاري
خبر تازه چه داري
مي بينن اما مي پرسن
چه سوال خنده داري
وقتي گوش شنوا نيست
حرف تازه اي ندارم
سر عاشقي نمونده
كه به صحرا بگذارم
كه به صحرا بگذارم
چي بگم وقتي كه هيچكس
منو از من نمي فهمه
حرفاي نگفتني رو
جز به گفتن نمي فهمه
غم آدم ديدني نيست
قصه ي شنيدني نيست
بعضي حرفا رو بايد ديد
بعضي حرفا گفتني نيست
وقتي گوش شنوا نيست
شوق گفتن نمي مونه
وقتي جاده رو به هيچه
پاي رفتن نمي مونه
خبر تازه چه دارم
خبر تازه چه داري
تو چرا بايد بپرسي
تو كه اهل روزگاري
مي بيني اما مي پرسي
چه سوال خنده داري
وقتي گوش شنوا نيست
حرف تازه اي ندارم
سر عاشقي نمونده
كه به صحرا بگذرم



منزل به منزل
به دنبال تو ام منزل به منزل
پريشان مي روم ساحل به ساحل
به خوابت ديده ام رويا به رويا
به يادت بوده ام فردا به فردا
پس از تو روح سرگردان موجم
هنوزم تشنه ام دريا به دريا
تو را تنهاي تنها مي شناسم
تو را هر جاي دنيا مي شناسم
به دنبال توام منزل به منزل
پريشان مي روم ساحل به ساحل
به خوابت ديده ام رويا به رويا
به يادت بوده ام فردا به فردا
در به در ، در به در تو
بي تو و همسفر تو
هر چه گفتم تا به امروز
از تصدق سر تو
از همين روز تا به فردا
حتي تا آخر دنيا
هر چه هستم يا كه باشم
از توام تنهاي تنها
خاكم و خاك در تو
سايه ي پشت سر تو
همه ي زندگي من
يك غزل از دفتر تو
به دنبال توام منزل به منزل
پريشان مي روم ساحل به ساحل



آشفته بازار
دلم تنگ است
دلم مي سوزد از باغي كه مي سوزد
نه ديداري
نه بيداري
نه دستي از سر ياري
مرا آشفته مي دارد
چنين آشفته بازاري
تمام عمر بستيم و شكستيم
به جز بار پشيماني نبستيم
جواني را سفر كرديم تا مرگ
نفهميديم به دنبال چه هستيم
عجب آشفته بازاريست دنيا
عجب بيهوده تكراريست دنيا
ميان آنچه بايد باشد و نيست
عجب فرسوده ديواريست دنيا
چه رنجي از محبت ها كشيديم
برهنه پا به تيغستان دويديم
نگاهي آشنا در اين همه چشم
نديديم و نديديم و نديديم
سبك باران ساحل ها نديدند
به دوسش خستگان باريست دنيا
مرا درموج حسرت ها رها كرد
عجب يار وفاداريست دنيا
عجب خواب پريشاني ست دنيا
عجب آشفته بازاريست دنيا
عجب بيهوده تكراريست دنيا
ميان آنچه بايد باشد و نيست
عجب فرسوده ديواريست دنيا



آخرين سوار
اگه آخرين مسافر
اگه آخرين سوارم
اگه آخرين سوار
جاده هاي انتظارم
اگه در حال فرارم
اگه باخته در قمارم
اگه موجي بي قرارم
اگه ساحلي ندارم
هنوزم من آخرين تير
توي تركش بهارم
منتظر بايد بمونم
زنده ام از انتظارم
انتظار فقط اينه
كه به جاي قهر و كينه
من صداي عشق باشم
از مدينه تا مدينه
آخرين صداي عاشق
شرح ماجراي عاشق
منم و صداي خستم
ني بينواي عاشق
جاده ام تا ابديت
به تنم غبار غربت
كولبار من روايت
از نيستان شكايت
اگه دل سنگ زمين بود
حرف من كي دلنشين بود
عشق به من گفت كه بخونم
كه صداي آخرين بود
عشق به من گفت كه بخونم
منتظر بايد بمونم
حرفشو به گوش دنيا
به همه جا برسونم
اگه آخرين سمافر
اگه آخرين سوارم
اگه آخرين سوار
جاده هاي انتظارم
ميدونم صدام غمينه
حنجره ام زخمي ترينه
اما از دولت عشقه
كه صدام به دل مي شينه
انتظارم فقط اينه
كه به جاي قهر و كينه
من صداي عشق باشم
از مدينه تا مدينه



لهجه ي دريا
از من اگر حرفي به غير از ما شنيدي
مرداب را با لهجه ي دريا شنيدي
من در ترانه حاضرم ، هر جا و هر گاه
افتادن زنجير را از پا شنيدي
آواز عشقي را كه مي گويند كفر است
هر روز از گلدسته ي فردا شنيدي
رگبار پاييزي صداي مرگ گل نيست
گلبانگ رستاخيز گل ها را شنيدي
عطر دريغ خاك و خانه در همانجاست
ظعر مرا هر گوشه ي دنيا شنيدي
آيينه داري خصلت دريادلان است
مگر از آينه آيا شنيدي ؟
نامحرمي با عشق اگر آنجا بگويي
رازي كه از همسفره ي اينجا شنيدي



تاريخ
شاعر هنوز از درد غربت مي نويسد
از لحظه هاي تلخ هجرت مي نويسد
در خانه اما دست خون آلود جلاد
برچهره ي خورشيد طلمت مي نويسد
روي دخيل بسته بر بازوي گل ها
اوراد جادوي جهالت مي نويسد
آن لكه را خوشباورانه ، قطره ديديم
گفتيم دريا را به جرأت مي نويسد
ناگفته مي ماند ولي معناي انسان
تاريخ را وقتي وقاحت مي نويسد
دنياي ما درد است و اين دنياي بي درد
غم هاي كوچك را مصيبت مي نويسد
بر شيشه هاي شب زده باران غربت
اندوه ما را بي نهايت مي نويسد
در فصل زرد عشق پاييز غزل هاست
دستم فقط از روي عادت مي نويسد



ساقي
سلام من به تو يار قديمي
منم همون هوادار قديمي
هنوز همون خراباتي و مستم
ولي بي تو سبوي مي شكستم
همه نشسته ايم ساقي كجايي
گرفتار شبيم ساقي كجايي
اگه سبوي مي شكست عمر تو باقي
كه اعتبار مي تويي تو ساقي
اگه ميكده امروز شده خونه ي تزوير آي شده خونه ي تزوير
تو محراب دل ما ، تويي تو مرشد و پير
همه به جرم مستي سر دار ملامت
مي ميريم ومي جوييم سر ساقي سلامت
يك روزي گله كردم من از عالم مستي
تو هم به دل گرفتي دل ما رو شكستي
من از مستي نوشتم ولي قلب تو رنجيد
تو قهر كردي و قهرت مصيبت شد و باريد
پشيمونم و خستم اگه عهدي شكستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم



ترانه ي آخر
http://www.blogger.com/img/blank.gif
insertar etiquetas de negritaميان دايره ي حيرت
كه هر چه مي بينم
به هر رگم همه چون نشتريست از نفرت
و گرد سفره ي ظلمت
به سور گند حقارت
حضور اين همه مردار خوار
اشارتيست مرا
و دعوتي به سر سفره ي تعلق و تن
چو نيمه جان خست بپرسم كي ؟
كجاست آنكه بگويد من
چو با دلم صدا بزنم دوست
بگويدم كه : منم من
لب گشوده ي هر زخم پير پرسش را
شفاي دست جوابي هميشگي باشد
به مرهمي كه همه اوست
كجاست آن يگانه ي ناياب
عزيز گمشده در چاه
جاه ظلمت خواب
جواهري كه در اين گنداب
فتاده است و نيفتاده
از اوج گوهر ناب خويش
چنان تمامي ما در عمق
كه روح و جسممان همه فرسود
اگر چه مانده ليك نيالود
كجاست آنكه نفس هايش
مرا جواب نفس باشد
خموشيش به هزاران هزار حسرت پاسخ
خواب باشد و بس باشد
كجاست آنكه اسارت او
حضور حضرت آزاديست
خراب و خورد اگر چون ماست
ليك ذات آباديست
كجاست ؟
كيست ؟

Manabe in bakhsh:
http://www.nokhodi.com/as/images/4.jpg
http://www.nokhodi.com/as/images/2.jpg
http://www.nokhodi.com/as/images/3.jpg
http://www.nokhodi.com/

هیچ نظری موجود نیست: